images/slideshow/0.jpg
images/slideshow/00.jpg
images/slideshow/000.jpg
images/slideshow/001.jpg
images/slideshow/01.jpg
images/slideshow/1.jpg
images/slideshow/11.jpg
images/slideshow/3.jpg
images/slideshow/5.jpg
images/slideshow/6.jpg
images/slideshow/9.JPG

سینما، سرزمین چیپس‌های پرصدا!

 آه، سینما! مکانی جادویی که در آن داستان‌ها جان می‌گیرند، چیپس‌ها و پاپ‌کورن‌ها به پرواز در می‌آیند و قهقهه‌های بی‌موقع فضا را پر می‌کند. برای ورود به این مکان جادویی باید بلیت تهیه کنید. اگر توانستید بلیت خود را آنلاین بخرید که هیچ، در غیر این صورت باید در صف بایستید تا چمن ورزشگاه زیر پایتان سبز شود.

به محض ورود، بوفۀ سینما خیلی شیک و مجلسی به شما چشمک می‌زند و دل شما را می‌برد. فقط شانس آوردیم که تخمه از فهرست تنقلات سینما حذف شده است، وگرنه کار به جاهای باریک‌تر ‌کشیده می‌شد. البته چیپس و پاپ‌کورن و سایر اقلام مثل شیر آنجا ایستاده‌اند و منتظرند تا شما را از راه به در کنند و چون در این زمینه سال‌ها تجربه دارند، بیشتر اوقات موفق عمل می‌کنند.

موقع نمایش فیلم و در حساس‌ترین زمان ممکن، یکی از حضار به این نتیجه می‌رسد که این بهترین لحظه برای خوردن تنقلات است. به محض این که در چیپس را باز می‌کند، به نظر می‌رسد که هواپیمای جت از زمین بلند می‌شود. ناگهان همه حاضرین در سالن به سمت او خیره می‌شوند و در دل چیزهایی نثارش می‌کنند که در این مقال نمی‌گنجد. پس از آن، در حالی که سعی می‌کنید روی فیلم تمرکز کنید، درخشش صفحه نمایش موبایل ردیف جلویی مانند نور بالای خودروی مقابل، چشمان شما را از حدقه در می‌آورد و شما را به چیدن آلبالو و گیلاس دعوت می‌کند. بعد از چیدن چند سبد میوه، نفر سمت چپی شما به نفر سمت راستی درگوشی بلند می‌گوید که این بابا آخرش می‌میرد. در این لحظه است که شما به جای لذت بردن از داستان فیلم، از نظر احساسی خود را برای تشییع جنازه شخصیت اصلی فیلم آماده می‌کنید.

اگر صادق باشیم، رفتن به سینما کمتر برای دیدن فیلم است و بیشتر برای شرکت در کارناوال آشفته‌ای است که در حاشیه آن می‌گذرد. بنابراین، دفعه بعد که خود را در سالنی پر از قهقهه، سر و صدای تنقلات و رقصِ‌نورهای غیرمنتظره می‌بینید، به یاد داشته باشید که شما فقط در حال تماشای یک فیلم نیستید، شما بخشی از یک سیرک کمدی-تراژدی هستید. پس از نمایش لذت ببرید.

 چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 119 (آخرین نوشته این ستون به قلم من)

 

دوچرخه و سیبیل بابا!

دوچرخه‌سواری، هنری شگفت‌انگیز است که به ما اجازه می‌دهد با دو پا و دو چرخ، به دنیای شلوغ و پرهیاهو سفر کنیم. اما در این سفر، ما با چالش‌های زیادی روبه‌رو هستیم که گاهی احساس می‌کنیم باید با یک گروه از ابرقهرمانان به میدان بیاییم.

بیایید با دوستان چهار چرخ خود شروع کنیم. ای دوستان چهار چرخ، آیا فکر می‌کنید داشتن دو چرخِ بیشتر نشانه برتری شماست؟ آیا وجود این دو چرخِ بیشتر باعث می‌شود نگاه شما از بالا به پایین باشد؟ البته لازم است کسانی که بیش از چهارچرخ دارند را مستثنی کنیم، چون چه بخواهیم و چه نخواهیم، نگاهشان نسبت به ما از بالا به پایین خواهد بود. ای دوستان چهار چرخ به بالا، بدانید و آگاه باشید که ما و شما برابر هستیم، اگرچه هیجده چرخ‌ها برابرتر هستند، ولی شما هم جان هر کسی که دوست دارید، هوای ما را داشته باشید.

حال روی صحبتم با دوستان بی‌چرخ است. ای دوستان بی‌چرخ، ما شما را مانند خود برابر می‌بینیم، پس شما هم ما را به دید یه‌سردوگوش نگاه نکنید و کمی عفت کلام داشته باشید. وقتی ما را در پیاده‌روها می‌بینید، مطمئن باشید که ما تمام تلاش خود را می‌کنیم که بدون تبدیل کردن شما به سرعت‌گیر انسانی، از کنار شما رد شویم. پس بدون ترس از این‌که توسط یک یه‌سردوگوش دوچرخ درو شوید، قدم بزنند و به مسیر خود ادامه دهید.

اگر هم عینک خوش‌بینی به چشمان خود زده‌اید و مسیر دوچرخه‌سواری می‌بینید، با آن مانند سیبیل بابای خود برخورد کنید. آن مکان را به پارک خودرو یا به مکانی برای نشست و گفتمان با دوستان تبدیل نکنید. بگذارید این مسیر باریک که به اندازه یک تار مو برایمان باقی مانده است، باز بماند تا ما شبانه‌روز دعاگوی شما باشیم. به ما دوچرخه‌سواران اجازه دهید بدون ترس از له شدن، مانند حشره‌ای روی شیشه جلو خودرو، در مسیرهای خود بچرخیم.

به یاد داشته باشید، دوچرخه‌ها ارابه‌های زندگی ما هستند. پس لطفا مسیرها را باز نگه دارید تا همه ما بتوانیم بدون هیچ‌گونه برخورد غیرمنتظره‌ای از این سواری زیبا لذت ببریم، زیرا ما هم حق داریم در این دنیای شلوغ و پرهیاهو دوچرخه‌سواری کنیم.

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 118 - روزنامه شهرآرا

 

قانون گرانش افقی زمین

هر بار که خودم را در یک صف می‌بینم، نمی‌توانم به این فکر نکنم که چرا من همیشه آخر صف هستم؟ گویی که یک قانون نانوشته وجود دارد که می‌گوید من باید آخرین نفر باشم. به راستی اگر یک رویداد المپیک برای حضور در آخر صف وجود داشت، هر بار طلا می‌گرفتم.

باید اعتراف کنم که از دوران کودکی استعداد ویژه‌ای برای ایستادن در صف‌های نامتناهی مانند نانوایی در من متبلور شد. از همان زمان تاکنون، من به شدت از صف‌های طولانی متنفر هستم و برای رهایی از آن شروع می‌کنم به فکر کردن درباره‌ چیزهای عجیب و غریب در ذهن و اطرافم. در این حین، صف به طرز عجیبی جلو می‌رود و من هم‌چنان در حال تفکرِ عمیق وقت را می‌کشم.

همیشه در صف‌هایی که قرار می‌گیرم، افرادی هستند که به نظر می‌رسد از من سریع‌تر هستند، زیرا آنها مثل تیرهایی از کمان رها شده، به جلو می‌روند. در حالی که من آرام و بی‌خیال ایستاده‌ام و با خود فکر می‌کنم که چرا همه اینقدر عجله دارند. به همین دلیل است که من همیشه آخرین نفر در صف هستم و نمی‌توانم از آن جایگاه جلوتر بروم.

یکی دیگر از دلایل این موضوع، قدرت جاذبه افقی زمین است. به نظر من، زمین به گونه‌ای طراحی شده که من را به سمت آخر صف بکشد، زیرا هر بار که سعی می‌کنم به جلو بروم، احساس می‌کنم که نیرویی نامرئی مرا به عقب می‌کشد. شاید این نیروی جاذبۀ افقی زمین، که خودم کشف کرده‌ام، همان نیرویی باشد که باعث می‌شود من همیشه آخرین نفر باشم.

در نهایت، باید بگویم که شاید این سرنوشت من باشد. شاید خداوند خواسته است که من همیشه آخر صف باشم تا بتوانم از همه چیز لذت ببرم و چیزهایی را ببینم که دیگران نمی‌بینند. مثلاً وقتی همه دارند به جلو می‌روند، من می‌توانم به پرنده‌ها نگاه کنم یا به گل‌های کنار پیاده‌رو توجه کنم. پس، من با افتخار اعلام می‌کنم که من همیشه آخر صف هستم و این موضوع را اصلاً بد نمی‌دانم. چون زندگی پر از لحظات جالب و آموزنده است و من همیشه آماده‌ام تا آنها را تجربه کنم. پس بیایید با هم از صف‌های طولانی که در پیش داریم، لذت ببریم!

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 116 - روزنامه شهرآرا

آسانسور، بودن یا نبودن!

بی شک، آسانسور به قصد راحت‌تر شدن زندگی ما اختراع شده و تنها کار مثبتش بالا و پایین بردن ما آدماست. ولی گاهی این وسیله دوست داشتنی ما رو با چالش‌های جدی روبرو می‌کنه، تا حدی که در اون لحظه می‌خواییم سر به تن آسانسورمون نباشه. یکی از این چالش‌ها، قرار دادن زبالۀ ‌تر توسط همسایۀ به ظاهر محترم روی کف آسانسور هست که بوش با هر فوت و فنی که فکرش رو بکنین برطرف نمی‌شود. حالا شما تو این موقعیت مدام تهویه آسانسور رو روشن کنین. آخه اون هواکش اندازۀ یه کف دست چه جونی داره که بتونه بوی بد زباله‌ رو برطرف کنه؟ حالا بوی سیگار و زیربغل و جوراب نشسته که بماند. اون رو که با چهارتا هود هم نمی‌شه برطرفش کرد.

چالش دیگه، استفاده از آسانسور برای اسباب کشیه که مصداق ضرب‌المثل «مرگ خوبه برای همسایه» هست. یعنی اسباب‌کشی با آسانسور برای شما هیچ مشکلی نداره، چون حق آب و گل دارین، ولی برای همسایۀ جدیدِ از همه جا بی‌خبر برق آسانسور رو قطع می‌کنین. این کار دقیقاً مصداق همون شعار «همه با هم برابرن، ولی بعضی‌ها برابرترن» هست. نکنیم این کارو. کمی مهربون‌تر‌ باشیم.

خرابی آسانسور هم به نوبه خودش چالش که چه عرض کنم داستان و رمانی هست برای خودش. اگه سرویس به موقع انجام بدین که چالش‌تون کمتر و مِلوتر می‌شه، ولی وای به حالتون اگه سرویس مِرویس رو بی‌خیال بشین. اون وقته که با چالش دیگه‌ای که باعث می‌شه جد و آبادتون بیاد جلوی چشماتون روبرو می‌شین و اون هم اینه که وسط راه آسانسور گیر کنه و از اون بدتر برقش هم قطع بشه (این بخشش به سرویس آسانسور ربطی نداره، ولی ما ربطش می‌دیم که به کسی بر نخوره). اگه خیلی بدشانس باشین، فوق فوقش آسانسور سقوط می‌کنه. متاسفانه اون وقت دیگه نه تنها باید به جد و آبادتون سلام کنین، بلکه باید بغل‌شون کنین. زور هم نزنین، چون راه برگشتی وجود نداره.

با توجه به موارد فوق، متوجه شدین که معایب آسانسور از مزایاش بیشتره، پس بهتره از راه و رسم قدیمیا یعنی راه‌پله استفاده کنین تا هم اعصابتون آروم‌تر باشه و هم صدمه کمتری به خودتون و آسانسورتون بزنین.

 

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 114 - روزنامه شهرآرا

شجاعت در زیر آتش

  • زنده ماندن از جلسه صبح شنبه

جلسات روز شنبه‌ای که ساعت 7 صبح برگزار می‌شود، آزمون نهایی استقامت انسانی است و شبیه به دو ماراتنی است که لباس ورزشی‌ات کت و شلوار یا مانتو و مقنعه‌ای سربی است و تنها جوهره حیات نیز چای داغی است که با یک حبه قند گاهی در مسیر به دستت می‌دهند و هدفت نه کسب مقام اول تا سومی است، بلکه تنها رسیدن به خط پایان است.

  • آغاز نبرد در جلسات

ورود به اتاق جلسات مانند قدم گذاشتن در یک میدان گلادیاتوری است. شما با چیزی به جز سررسید قابل اعتماد خود که شرکت درپیتی در عید نوروز با آرم خروس نشانی که از چهار طرف جلدش بیرون زده، به شما ارائه داده است و البته نکات قابل اتکا برای جاخالی‌دادن‌هایی که در جلسات گذشته یادداشت کرده‌اید و آتوهایی که از سایرین به یادگار نگاشته‌اید، چیز دیگری در دست ندارید. مطمئناً به محض این‌که روی صندلی خود می‌نشینید، به سرعت اتاق را برای یافتن متحدان احتمالی خود اسکن می‌کنید. کسانی که مانند شما مخفیانه راه‌های فرار خود را طراحی و بهانه‌های خود را برای این‌که چطور می‌توانند زودتر از موعد جلسه را ترک کنند، تمرین می‌کنند.

  • سر تکان دادن یک مهارت ضروری برای بقا

هنگامی که جلسه شروع می‌شود، وقت آن است که در هنر زیبای یادداشت‌برداری نقش ایفا کنید. این حرکت فقط نوشتن نیست، این یک ورزش المپیکی است که نیاز به ظرافت و دقت فراوان دارد. در حالی که ذهنتان به موضوعات بسیار جالب‌تری رجوع می‌کند، ولی برای این‌که درگیر موضوع به نظر برسید، حرکات سر خود را با کسی که صحبت می‌کند، همگام کنید. تسلط بر این تکنیک به شما این امکان را می‌دهد که به عنوان یک کارمند نمونه ظاهر شوید.

  • تلفن هوشمند شما راهی است برای نجات

گوشی‌های هوشمند، معادل امروزی یک قایق نجات در دریای پرتلاطم روزگار هستند. وقت آن است که با دقت و ممارست بیشتری به تلفن خود برسید. اما مراقب باشید! گوشی‌های هوشمند یک شمشیر دو لبه هستند. به یاد داشته باشید، در حالی که دوردور کردن در رسانه‌های اجتماعی ممکن است برای شما تسکین موقتی برای حضور در جلسات ایجاد کند، خطر گرفتار شدن در لحظه‌ای از شادی محض در جلسه‌ای کاملاً رسمی می‌تواند شما را به ناکجا آباد بکشاند.

  • چای، اکسیر زندگی

بیایید چای دیشلمه و سماور را فراموش نکنیم. قهرمان واقعی جلسات مخصوصاً در صبح شنبه همین غول سماور با چای‌های دیشلمه است. چای تمرکز شما را بالا می‌برد و مانند یک موتوری به اندازه کافی به شما انرژی تزریق می‌کند، تا بتوانید وانمود کنید که به آخرین دستورات و فرمایشات بالادستی خود اهمیت می‌دهید. نکته مهم استفاده از چای در جلسات این است که لیوان چای طرح نهنگ خود را به صورت استراتژیک در جلوی چشم قرار دهید و گاهی آن را لب به لب بنوشید تا به نظر برسد که مکث‌های متفکرانه‌ای انجام می‌دهید و به آنچه گفته می‌شود، فکر می‌کنید، در حالی که در واقعیت، فقط سعی ‌کنید از تماس چشمی با هر کسی که ممکن است نظر شما را بپرسد، اجتناب کنید.

  • شمارش معکوس برای آزادی

با طولانی شدن زمان، محل برگزاری جلسه تبدیل به یک محیط بازی برای بقا می‌شود. تا کی می‌توانید قبل از این‌که بهانه‌ای برای رفتن به دست بیاورید، صبر کنید؟ پس شمارش معکوس آغاز می‌شود. هر دقیقه مانند از دست دادن یک هویج برای باقیمانده جان است، زیرا شما به طور ذهنی محاسبه می‌کنید که چند دقیقه باقی‌مانده تا بتوانید به عقب برگردید، به پشت میز خود بروید و در آرامش کارتان را انجام دهید یا حداقل وانمود کنید که دارید انجام می‌دهید. در حالی که گزینه‌های روی میز و زیرمیز خود را مرور می‌کنید، لحظه تاریخی رقم خواهد خورد که قلب شما را از هیجان به تپش بیشتر وا می‌دارد. نگران نباشید، در نهایت، سیگنالی مبنی بر این‌که این مصیبت به پایان خود نزدیک می‌شود، به مغز شما ارسال خواهد شد.

  • طعم شیرین پیروزی

وقتی جلسه در نهایت به پایان می‌رسد، گویی از یک منطقه جنگی، زنده و شاید سالم بیرون آمده‌اید. شما از زیراب‌های خائنانه خود را به بیرون انداختید، از هجوم شمشیرهای برنده اسلایدهای پاورپوینت جان سالم به در بردید و از همه مهم‌تر توانستید روح و روان خود را تا حدی حفظ کنید. توصیه می‌شود، بعد از رهایی از جلسه، در حالی که به سمت میز خود برمی‌گردید، لحظه‌ای را صرف پیروزی خود کنید و به خود ببالید که توانسته‌اید یک جلسه دیگر را پشت سر بگذارید!

  • برنامه‌ریزی برای بقا در روزهای آتی

اما به یاد داشته باشید که این پیروزی زودگذر است. روزها و هفته‌های آتی جلسات دیگری در انتظار شماست. پس آماده شوید، چای یا قهوه تهیه کنید و خود را برای دور دیگری از «شجاعت در زیر آتش» آماده کنید. زیرا اگر یک چیز از این جلسات آموخته باشید، این است که زنده ماندن از یک جلسه، آن هم ساعت 7 صبح، نه تنها به شجاعت نیاز دارد، بلکه به منابعی چشمگیر از روش‌های مقابله‌ای نیاز دارد تا بتوانید در انتهای روز زنده به آغوش خانواده خود برگردید.

نانوا هم جوش شیرین می‌زند!

بی شک می‌شه گفت وایسادن توی صف نونوایی نوستالژی همه ما ست و احتمالاً واسه ایرانیای آینده هم این داستان ادامه خواهد داشت، چون توی این مدت هیچ تغییر خاصی توی صف وایسادن ما اتفاق نیفتاده. البته نوستالژی داخل نونواییا از بین رفته، چون امروزه نونوایی‌ها از انرژی دست و پا و قرِکمر کمتر استفاده می‌کنن و  مثل چوب خشک کنار وامیستن تا دستگاه خودش کار رو ببره جلو. الان دیگه توی بعضی مغازه‌ها چرخ نونواییا حتی با یه نفر هم می‌چرخه، چون نونوا بعد از درست کردن خمیر، اون رو می‌ریزه توی مخزن دستگاه و می‌ره یه چرتی می‌زنه. تو این فاصله خمیر توسط ماشین صاف می‌شه، برش می‌خوره، وارد نقاله می‌شه و می‌پره توی کوره و از اون‌ور یه نون یه دست و تمیز می‌آد بیرون. اصلا مگه می‌شه لذت اثر دوست داشتنی انگشت کثیف نونواها رو روی نون، سوختگی‌ها، تقارن نداشتن نون‌ها و حتی زدن جوش شیرین‌ و ترش کردن معده رو فراموش کرد؟!

حالا اینا یه طرف، چیزی رو که فکر می‌کنم هرگز فراموش نمی‌کنیم، وایسادن توی صف و چاق سلامتی و لایی کشیدن بعضی آدمای دوست و آشنا از طُرُق مختلف بود که باعث می‌شد بیشترین فحش و نفرین و بد و بیراه توی همین طول و عرض جغرافیایی رد و بدل بشه. البته به تازگی این حرکت هم مثل بقیه کارای ما مدرن شده و به «نون کنجدی داری من ببرم؟» تبدیل شده. نکته اینجاست که بعضی نونواییای مدرن‌تر نون کنجدی معمولی دارن برای افرادی که زیاد دیرشون نشده و نون پرکنجد می‌زنن برای کسایی که دیگه خیلی عجله دارن! خدا بخیر کنه، از این به بعد ممکنه برای آدمایی که نمی‌خوان حتی یه ثانیه هم نوستالژی وایسادن توی صف نونوایی رو تجربه کنن، نونواها کلی کنجد پهن کنن تو تنور بعدش یه تیکه نون بربری بچسبونن روش و خدا تومن بدن دست این مشتریای شاسی‌بلند سوار.

خب خواهر و برادر عزیز، مثل بچه‌های خوب مدرسه‌ای دست به سینه و ساکت منتظر بمونین نوبتتون بشه و یه نون معمولی تحویل بگیرین تا نه فحش نصیب‌تون بشه و نه لعن و نفرین و نگاه‌های چپکی. پس بیاییم دست به دست هم این طول و عرض جغرافیایی رو به طور کامل از این جریان‌ها پاکسازی کنیم!

 

چاپ شده در ویژه‌نامه پلخمون شماره 112، روزنامه شهرآرا 

 

 

 

فروشنده‌های بی‌اعصاب و بستنی قیفی!

در یک روز آفتابی، تصمیم گرفتم که برای خرید به فروشگاه زنجیره‌ای محل بروم. بالای در ورودی فروشگاه برگه‌ای چسبانده بودند که نوشته بود: «ورود انواع حیوان خانگی مانند سگ و گربه و انواع خوردنی مانند چیپس و بستنی به فروشگاه ممنوع است.» به نظر شما وقتی آدم هوس بستنی و چیپس می‌کند، چه کاری باید انجام دهد؟ آیا باید پا روی خواسته‌های خود بگذارد و آن‌ها را لگد مال کند؟! به نظر من خیر. پس در همان ابتدای کار وقتی وارد فروشگاه شدم یک بستنی قیفی و چیپس پیاز جعفری خریدم و همان جا باز کردم و شروع کردم به لذت بردن از خرید.

در این لحظه، فروشنده‌ها با چهره‌هایی خشک و بی‌اعصاب طوری به من نگاه می‌کردند که انگار ارثیه‌‌شان را بالا کشیده‌ام! یکی از فروشنده‌ها، با اخم‌های عمیق و چشمانی لیزری که همه چیز را سوراخ می‌کرد، انگار می‌خواست بگوید: «چته تو؟! چرا این‌قدر خوشحالی لامصب؟!» من هم با چشمان نافذم به او گفتم «نیومدم با تو بحث فلسفی کنم. فقط می‌خوام یه بستنی قیفی با چیپس‌ بخورم و از خریدم لذت ببرم!»

حالا بگذریم از این‌که وقتی بستنی‌ام عرق می‌کند و یک قطره روی زمین می‌ریزد، چطور همه چیز به هم می‌ریزد و فروشندۀ آن بخش با چشمان گرد شده طوری به من نگاه می‌کند که انگار می‌خواهد سر به تنم نباشد. شاید با خودش فکر می‌کند که من قرار است با این بستنی یک بلبشو راه بیندازم و کل فروشگاه را به هم بریزم. پس او باید با آمادگی کامل حواسش به من باشد تا اگر دست از پا خطا کردم با هر چیزی که دستش می‌آید به جان من بیفتد.

در نهایت، وقتی که بستنی قیفی و چیپسم را تمام کردم و از فروشگاه با دستی پر خارج شدم، به این نکته فکر کردم که زندگی خیلی ساده‌تر از آن چیزی است که بعضی فروشنده‌ها تصور می‌کنند. شاید اگر یک بار هم که شده، فروشنده‌ها حتی در لحظات حساس کنونی به جای اخم کردن، لبخند بزنند و با مشتری‌ها خوش‌برخورد باشند، دنیا، هم به کام آنها و هم به کام ما مشتریان شیرین‌تر خواهد شد. پس ای فروشنده‌های خشک و بی‌اعصاب! لطفا کمی شاد باشید، چون دنیا پر از بستنی و چیپس است!

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 117 - روزنامه شهرآرا

بازی کودکان و تهدید صلح آپارتمانی

محققان در راهروهای آرام آپارتمان‌‎ها و مجتمع‌های مسکونی در سراسر جهان، تهدید بزرگی را کشف کرده‌اند و آن چیزی نیست جز صدای ناهنجار بی‌امان کودکانی که در حیاط آپارتمان‌ها بازی می‌کنند. بله، درست شنیدید، خنده، قهقهه، فریاد، داد و بی‌داد، ناله، گریه و سایر حس‌های درهم پیچیدۀ بچه‌هایی که از دوران کودکی خود لذت می‌برند، توسط ائتلافی از ساکنان ناراضی که آرامش و سکوت روزانۀ خود را به این نویزهای ایجاد شده ترجیح می‌دهند، یک تهدید بزرگ تلقی شده است.
قانون کنترل صدا
در پاسخ به این بحرانِ رو به رشد، هیئت مدیره و مدیر آپارتمان‌ها و مجتمع‌های مسکونی ملزم به اجرای قانون کنترل صدا هستند که به طور خاص زمانِ بازی دوران کودکی را هدف قرار می‌دهد. این قانون، بازی در فضای باز را به ساعت‌های مشخصی محدود می‌کند، که به راحتی با برنامه‌های چرت زدن ساکنان 30 تا 100 سال همسو می‌‌شود. این قانون همچنین والدین را ملزم می‌کند که فرزندان‌ خود را توجیه و اطمینان حاصل کنند که همه فعالیت‌های مربوط به بازی آنها از قبل تأیید شده و زیر نظارت دقیق انجام می‌شوند.
ظهور پلیسِ بازی
برخی از مجتمع‌های آپارتمانی حتی می‌توانند «پلیسِ بازی» استخدام کنند. این افسران که می‌توانند از بازنشستگان عزیز باشند، وظیفه نظارت بر میزان نویز در طول زمان بازی را دارند. این افراد که مجهز به دسی‌بل‌متر و سوت هستند، در محوطه‌ها گشت می‌زنند و با بی‌قانونی به وسیلۀ پرخاش به اندازه میزان نویز تولیدی برخورد می‌کنند.
عایق صدا، راه‌حلی نوین
برخی از ساکنان آپارتمان‌ها و مجتمع‌های مسکونی از اماکن سرپوشیدۀ بازی که مملو از عایق صدا باشند، در مناطق مسکونی خود حمایت می‌کنند. آنها به این نکته معتقد هستند که وقتی می‌توانیم ماهواره به مدار کرۀ زمین بفرستیم، مطمئناً می‌توانیم یک زمینِ بازی بی‌صدا هم در محوطه‌های مسکونی خودمان ایجاد کنیم. چرا که نه؟!
نتیجه‌گیری
به هر حال، فقط زمان نشان می‌دهد که در برابر این سر و صداهای ناهنجار یا دلنشین بلند می‌شوید، پنجره را باز می‌کنید، یک چیزی می‌گویید و درخواست یک دقیقه سکوت می‌کنید یا با این شور و نشاطِ کودکان همراه می‌شوید و لبخندی بر روی لبانتان می‌آورید. دیگر انتخاب با خودتان است.

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 115 - روزنامه شهرآرا

چوب پنبه در گوش!

شاید بشه گفت که آرامش و سکوت یکی از نعمتای عالی زندگی بشره که در بیشتر شهرها به خصوص کلان‌شهرها این نعمت بزرگ به فراموشی سپرده شده. برای به دست اُوردن این آرامش نسبی، شاید کوچ‌کردن به شهرهای کوچیک و حتی روستاها یکی از راه‌حل‌ها باشه، ولی مشکل این‌جاست که برای بازنشسته‌ها این امر شدنیه، ولی برای کسایی که کار و بارشون تو شهر هست و نمی‌تونن کارشون رو رها کنن، هیچ چاره دیگه‌ای جز موندن و سماق مکیدن توی همون کلان‌شهرها واسشون باقی نمی‌مونه. با این اوصاف حالا باید بگردیم، ببینیم چه راه‌کارهای عملی دیگه‌ای برای حفظ آرامش و سکوت وجود داره.

بهترین و کم‌هزینه‌ترین راه‌حل برای حفظ آرامش، قرار دادن پنبه یا بهتر از اون چوب‌پنبه توی دو تا گوشِ. فقط توجه داشته باشین که کارایی پنبه کمه و چوب پنبه هم دردآوره و هم استفاده ازش خوبیت نداره، چون شما رو انگشت‌نما می‌کنه. راه‌حل بعدی استفاده از هدفون‌های بزرگه که کل گوش رو بگیره. دیگه سر و صدای بیرون از سر و صدای سوراخ کردن آسفالت که بدتر نیست، شما هم از همون هدفون‌های صنعتی بگیرین و یه عمر خودتون رو از شرِّ سر و صدا خلاص کنین. البته استفاده از این هدفون‌های صنعتی ممکنه باعث صدمه به جان و مال شما بشه. چطوری؟ خُب فرض کنین که شما هدفون صنعتی روی گوش‌تونه و دارین توی پیاده‌رو راه می‌رین که یهو یه موتورسوار تک چرخ زنان از پشت به شما نزدیک میشه و اگه کنار نرین، از روی جنازه‌تون رد می‌شه. چی؟ می‌گین دیه‌ش رو می‌گیرین. خُب حالا اونم نه. موبایل‌تون رو بزنه چی؟ می‌گین موبایل نوکیا یازده دو صفر دارین. خُب کیف‌تون رو بزنه چی؟ کیف ندارین و تو جیباتون فقط دستمال کاغذی می‌ذارین. خب اصلاً ولش کنین، راحت باشین، همون پنبه و چوب پنبه و هدفون صنعتی رو بخرین و یه‌کم از زندگی در آرامش و سکوت لذت ببرین. البته یه راه حل ساده‌تر هم وجود داره که گویا عملیاتی کردنش امکان‌پذیر نیست. اون هم اینه که سعی کنین خودتون و وسایلتون سر و صدا نکنین، تا هم خودتون و هم اطرافیانتون آرامش داشته باشین!

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 113 - روزنامه شهرآرا

زندگی، آش کشک خاله‌ست!

همون طور که می‌دونین، ما از صبح تا شب کار می‌کنیم تا یه لقمه نون و پنیر و گاهی هم یه لقمه نون و بوقلمونی سر سفره خونواده‌مون بیاریم تا نوش جان کنن. اگه این شکم بی‌هنرِ پیچ‌پیچ نبود، کار ما برای سپری کردن زندگی روزمره خیلی راحت‌تر بود، ولی خب آش کشک خاله‌ست دیگه، بخوریم پامونه، نخوریم هم نمی‌شه، باید بخوریم،  چون اسراف می‌شه! حالا آش کشک خاله، سوپ جو مامان، سوسیس تخم مرغ بابا، خلاصه هر چیزی که پخته می‌شه و جلومون می‌ذارن رو باید دو دستی ببوسیم و بندازیم توی خندق بلا. یه درصد هم اگه از روی اجبار گذاشتیم توی یخچال، باید دور بعد از قابلیت یخچال پارتی استفاده کنیم و با یه ترکیب ناب و دوست داشتنی هنر خودمون رو کشف و با خوردنش خنثی کنیم.

ببینید، ما روزانه به طور طبیعی سه وعده غذایی داریم و شاید حتی چند میان وعده. عده‌ای میان وعده رو ندارن و عده‌ای هم ممکنه سه وعده رو نداشته باشن. حالا چراش به ما مربوط نیست، شاید خودشون تصمیم گرفتن رژیم بگیرن یا از فرط گرسنگی رژیم اونا رو گرفته که این‌قدر لاغر شدن. به هر حال، ما توی کار مردم دخالتی نمی‌کنیم. باری، حالا کار نداریم، هر چند وعده یا میان وعده که میل می‌کنین، اگه بتونین مدیریت درستی انجام بدین، هر وعده تو همون وعده تموم می‌شه، خلاص. مگه این که به دلیل مشغله‌های کاری این مقدار دو یا سه برابر تهیه بشه که بعدا به همون میزان مصرف بشه. حالا اگه مصرف نشد، چی؟ خب باید مصرف بشه. اگه خدای نکرده مصرف نشد، از طرفی هم خود شما ضرر می‌کنین، هم جامعه ضرر می‌کنه و هم کشور. تازه چندتا ضرر دیگه هم اتفاق می‌افته که ممکنه به ذهن ما خطور نکنه، ولی حجم ضرر بی‌شک خیلی بالاتر از این حرفاست. پس به نظر بنده، بهترین حالت اینه که با توجه به گردی معده، مقدار مناسبی غذا تهیه و مصرف بشه تا همه از پیشِ قاضی راضی برگردن و جیب و معده ما هم هم‌زمان خوشحال و خندان بشن و حرکات موزون از خودشون به نمایش بذارن!

 

چاپ شده در ویژه‌نامه پلخمون شماره 111، روزنامه شهرآرا 

مقالات دیگر...

شبکه های اجتماعی من

 

کلا حقوقی نمی‌گیریم که بخواد محفوظ باشه، ولی شما رعایت کنید!

طراحی و اجرا "مینا وب "