دوچرخهسواری، هنری شگفتانگیز است که به ما اجازه میدهد با دو پا و دو چرخ، به دنیای شلوغ و پرهیاهو سفر کنیم. اما در این سفر، ما با چالشهای زیادی روبهرو هستیم که گاهی احساس میکنیم باید با یک گروه از ابرقهرمانان به میدان بیاییم.
بیایید با دوستان چهار چرخ خود شروع کنیم. ای دوستان چهار چرخ، آیا فکر میکنید داشتن دو چرخِ بیشتر نشانه برتری شماست؟ آیا وجود این دو چرخِ بیشتر باعث میشود نگاه شما از بالا به پایین باشد؟ البته لازم است کسانی که بیش از چهارچرخ دارند را مستثنی کنیم، چون چه بخواهیم و چه نخواهیم، نگاهشان نسبت به ما از بالا به پایین خواهد بود. ای دوستان چهار چرخ به بالا، بدانید و آگاه باشید که ما و شما برابر هستیم، اگرچه هیجده چرخها برابرتر هستند، ولی شما هم جان هر کسی که دوست دارید، هوای ما را داشته باشید.
حال روی صحبتم با دوستان بیچرخ است. ای دوستان بیچرخ، ما شما را مانند خود برابر میبینیم، پس شما هم ما را به دید یهسردوگوش نگاه نکنید و کمی عفت کلام داشته باشید. وقتی ما را در پیادهروها میبینید، مطمئن باشید که ما تمام تلاش خود را میکنیم که بدون تبدیل کردن شما به سرعتگیر انسانی، از کنار شما رد شویم. پس بدون ترس از اینکه توسط یک یهسردوگوش دوچرخ درو شوید، قدم بزنند و به مسیر خود ادامه دهید.
اگر هم عینک خوشبینی به چشمان خود زدهاید و مسیر دوچرخهسواری میبینید، با آن مانند سیبیل بابای خود برخورد کنید. آن مکان را به پارک خودرو یا به مکانی برای نشست و گفتمان با دوستان تبدیل نکنید. بگذارید این مسیر باریک که به اندازه یک تار مو برایمان باقی مانده است، باز بماند تا ما شبانهروز دعاگوی شما باشیم. به ما دوچرخهسواران اجازه دهید بدون ترس از له شدن، مانند حشرهای روی شیشه جلو خودرو، در مسیرهای خود بچرخیم.
به یاد داشته باشید، دوچرخهها ارابههای زندگی ما هستند. پس لطفا مسیرها را باز نگه دارید تا همه ما بتوانیم بدون هیچگونه برخورد غیرمنتظرهای از این سواری زیبا لذت ببریم، زیرا ما هم حق داریم در این دنیای شلوغ و پرهیاهو دوچرخهسواری کنیم.
چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 118 - روزنامه شهرآرا
هر بار که خودم را در یک صف میبینم، نمیتوانم به این فکر نکنم که چرا من همیشه آخر صف هستم؟ گویی که یک قانون نانوشته وجود دارد که میگوید من باید آخرین نفر باشم. به راستی اگر یک رویداد المپیک برای حضور در آخر صف وجود داشت، هر بار طلا میگرفتم.
باید اعتراف کنم که از دوران کودکی استعداد ویژهای برای ایستادن در صفهای نامتناهی مانند نانوایی در من متبلور شد. از همان زمان تاکنون، من به شدت از صفهای طولانی متنفر هستم و برای رهایی از آن شروع میکنم به فکر کردن درباره چیزهای عجیب و غریب در ذهن و اطرافم. در این حین، صف به طرز عجیبی جلو میرود و من همچنان در حال تفکرِ عمیق وقت را میکشم.
همیشه در صفهایی که قرار میگیرم، افرادی هستند که به نظر میرسد از من سریعتر هستند، زیرا آنها مثل تیرهایی از کمان رها شده، به جلو میروند. در حالی که من آرام و بیخیال ایستادهام و با خود فکر میکنم که چرا همه اینقدر عجله دارند. به همین دلیل است که من همیشه آخرین نفر در صف هستم و نمیتوانم از آن جایگاه جلوتر بروم.
یکی دیگر از دلایل این موضوع، قدرت جاذبه افقی زمین است. به نظر من، زمین به گونهای طراحی شده که من را به سمت آخر صف بکشد، زیرا هر بار که سعی میکنم به جلو بروم، احساس میکنم که نیرویی نامرئی مرا به عقب میکشد. شاید این نیروی جاذبۀ افقی زمین، که خودم کشف کردهام، همان نیرویی باشد که باعث میشود من همیشه آخرین نفر باشم.
در نهایت، باید بگویم که شاید این سرنوشت من باشد. شاید خداوند خواسته است که من همیشه آخر صف باشم تا بتوانم از همه چیز لذت ببرم و چیزهایی را ببینم که دیگران نمیبینند. مثلاً وقتی همه دارند به جلو میروند، من میتوانم به پرندهها نگاه کنم یا به گلهای کنار پیادهرو توجه کنم. پس، من با افتخار اعلام میکنم که من همیشه آخر صف هستم و این موضوع را اصلاً بد نمیدانم. چون زندگی پر از لحظات جالب و آموزنده است و من همیشه آمادهام تا آنها را تجربه کنم. پس بیایید با هم از صفهای طولانی که در پیش داریم، لذت ببریم!
چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 116 - روزنامه شهرآرا
بی شک، آسانسور به قصد راحتتر شدن زندگی ما اختراع شده و تنها کار مثبتش بالا و پایین بردن ما آدماست. ولی گاهی این وسیله دوست داشتنی ما رو با چالشهای جدی روبرو میکنه، تا حدی که در اون لحظه میخواییم سر به تن آسانسورمون نباشه. یکی از این چالشها، قرار دادن زبالۀ تر توسط همسایۀ به ظاهر محترم روی کف آسانسور هست که بوش با هر فوت و فنی که فکرش رو بکنین برطرف نمیشود. حالا شما تو این موقعیت مدام تهویه آسانسور رو روشن کنین. آخه اون هواکش اندازۀ یه کف دست چه جونی داره که بتونه بوی بد زباله رو برطرف کنه؟ حالا بوی سیگار و زیربغل و جوراب نشسته که بماند. اون رو که با چهارتا هود هم نمیشه برطرفش کرد.
چالش دیگه، استفاده از آسانسور برای اسباب کشیه که مصداق ضربالمثل «مرگ خوبه برای همسایه» هست. یعنی اسبابکشی با آسانسور برای شما هیچ مشکلی نداره، چون حق آب و گل دارین، ولی برای همسایۀ جدیدِ از همه جا بیخبر برق آسانسور رو قطع میکنین. این کار دقیقاً مصداق همون شعار «همه با هم برابرن، ولی بعضیها برابرترن» هست. نکنیم این کارو. کمی مهربونتر باشیم.
خرابی آسانسور هم به نوبه خودش چالش که چه عرض کنم داستان و رمانی هست برای خودش. اگه سرویس به موقع انجام بدین که چالشتون کمتر و مِلوتر میشه، ولی وای به حالتون اگه سرویس مِرویس رو بیخیال بشین. اون وقته که با چالش دیگهای که باعث میشه جد و آبادتون بیاد جلوی چشماتون روبرو میشین و اون هم اینه که وسط راه آسانسور گیر کنه و از اون بدتر برقش هم قطع بشه (این بخشش به سرویس آسانسور ربطی نداره، ولی ما ربطش میدیم که به کسی بر نخوره). اگه خیلی بدشانس باشین، فوق فوقش آسانسور سقوط میکنه. متاسفانه اون وقت دیگه نه تنها باید به جد و آبادتون سلام کنین، بلکه باید بغلشون کنین. زور هم نزنین، چون راه برگشتی وجود نداره.
با توجه به موارد فوق، متوجه شدین که معایب آسانسور از مزایاش بیشتره، پس بهتره از راه و رسم قدیمیا یعنی راهپله استفاده کنین تا هم اعصابتون آرومتر باشه و هم صدمه کمتری به خودتون و آسانسورتون بزنین.
چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 114 - روزنامه شهرآرا
- زنده ماندن از جلسه صبح شنبه
جلسات روز شنبهای که ساعت 7 صبح برگزار میشود، آزمون نهایی استقامت انسانی است و شبیه به دو ماراتنی است که لباس ورزشیات کت و شلوار یا مانتو و مقنعهای سربی است و تنها جوهره حیات نیز چای داغی است که با یک حبه قند گاهی در مسیر به دستت میدهند و هدفت نه کسب مقام اول تا سومی است، بلکه تنها رسیدن به خط پایان است.
ورود به اتاق جلسات مانند قدم گذاشتن در یک میدان گلادیاتوری است. شما با چیزی به جز سررسید قابل اعتماد خود که شرکت درپیتی در عید نوروز با آرم خروس نشانی که از چهار طرف جلدش بیرون زده، به شما ارائه داده است و البته نکات قابل اتکا برای جاخالیدادنهایی که در جلسات گذشته یادداشت کردهاید و آتوهایی که از سایرین به یادگار نگاشتهاید، چیز دیگری در دست ندارید. مطمئناً به محض اینکه روی صندلی خود مینشینید، به سرعت اتاق را برای یافتن متحدان احتمالی خود اسکن میکنید. کسانی که مانند شما مخفیانه راههای فرار خود را طراحی و بهانههای خود را برای اینکه چطور میتوانند زودتر از موعد جلسه را ترک کنند، تمرین میکنند.
- سر تکان دادن یک مهارت ضروری برای بقا
هنگامی که جلسه شروع میشود، وقت آن است که در هنر زیبای یادداشتبرداری نقش ایفا کنید. این حرکت فقط نوشتن نیست، این یک ورزش المپیکی است که نیاز به ظرافت و دقت فراوان دارد. در حالی که ذهنتان به موضوعات بسیار جالبتری رجوع میکند، ولی برای اینکه درگیر موضوع به نظر برسید، حرکات سر خود را با کسی که صحبت میکند، همگام کنید. تسلط بر این تکنیک به شما این امکان را میدهد که به عنوان یک کارمند نمونه ظاهر شوید.
- تلفن هوشمند شما راهی است برای نجات
گوشیهای هوشمند، معادل امروزی یک قایق نجات در دریای پرتلاطم روزگار هستند. وقت آن است که با دقت و ممارست بیشتری به تلفن خود برسید. اما مراقب باشید! گوشیهای هوشمند یک شمشیر دو لبه هستند. به یاد داشته باشید، در حالی که دوردور کردن در رسانههای اجتماعی ممکن است برای شما تسکین موقتی برای حضور در جلسات ایجاد کند، خطر گرفتار شدن در لحظهای از شادی محض در جلسهای کاملاً رسمی میتواند شما را به ناکجا آباد بکشاند.
بیایید چای دیشلمه و سماور را فراموش نکنیم. قهرمان واقعی جلسات مخصوصاً در صبح شنبه همین غول سماور با چایهای دیشلمه است. چای تمرکز شما را بالا میبرد و مانند یک موتوری به اندازه کافی به شما انرژی تزریق میکند، تا بتوانید وانمود کنید که به آخرین دستورات و فرمایشات بالادستی خود اهمیت میدهید. نکته مهم استفاده از چای در جلسات این است که لیوان چای طرح نهنگ خود را به صورت استراتژیک در جلوی چشم قرار دهید و گاهی آن را لب به لب بنوشید تا به نظر برسد که مکثهای متفکرانهای انجام میدهید و به آنچه گفته میشود، فکر میکنید، در حالی که در واقعیت، فقط سعی کنید از تماس چشمی با هر کسی که ممکن است نظر شما را بپرسد، اجتناب کنید.
با طولانی شدن زمان، محل برگزاری جلسه تبدیل به یک محیط بازی برای بقا میشود. تا کی میتوانید قبل از اینکه بهانهای برای رفتن به دست بیاورید، صبر کنید؟ پس شمارش معکوس آغاز میشود. هر دقیقه مانند از دست دادن یک هویج برای باقیمانده جان است، زیرا شما به طور ذهنی محاسبه میکنید که چند دقیقه باقیمانده تا بتوانید به عقب برگردید، به پشت میز خود بروید و در آرامش کارتان را انجام دهید یا حداقل وانمود کنید که دارید انجام میدهید. در حالی که گزینههای روی میز و زیرمیز خود را مرور میکنید، لحظه تاریخی رقم خواهد خورد که قلب شما را از هیجان به تپش بیشتر وا میدارد. نگران نباشید، در نهایت، سیگنالی مبنی بر اینکه این مصیبت به پایان خود نزدیک میشود، به مغز شما ارسال خواهد شد.
وقتی جلسه در نهایت به پایان میرسد، گویی از یک منطقه جنگی، زنده و شاید سالم بیرون آمدهاید. شما از زیرابهای خائنانه خود را به بیرون انداختید، از هجوم شمشیرهای برنده اسلایدهای پاورپوینت جان سالم به در بردید و از همه مهمتر توانستید روح و روان خود را تا حدی حفظ کنید. توصیه میشود، بعد از رهایی از جلسه، در حالی که به سمت میز خود برمیگردید، لحظهای را صرف پیروزی خود کنید و به خود ببالید که توانستهاید یک جلسه دیگر را پشت سر بگذارید!
- برنامهریزی برای بقا در روزهای آتی
اما به یاد داشته باشید که این پیروزی زودگذر است. روزها و هفتههای آتی جلسات دیگری در انتظار شماست. پس آماده شوید، چای یا قهوه تهیه کنید و خود را برای دور دیگری از «شجاعت در زیر آتش» آماده کنید. زیرا اگر یک چیز از این جلسات آموخته باشید، این است که زنده ماندن از یک جلسه، آن هم ساعت 7 صبح، نه تنها به شجاعت نیاز دارد، بلکه به منابعی چشمگیر از روشهای مقابلهای نیاز دارد تا بتوانید در انتهای روز زنده به آغوش خانواده خود برگردید.
بی شک میشه گفت وایسادن توی صف نونوایی نوستالژی همه ما ست و احتمالاً واسه ایرانیای آینده هم این داستان ادامه خواهد داشت، چون توی این مدت هیچ تغییر خاصی توی صف وایسادن ما اتفاق نیفتاده. البته نوستالژی داخل نونواییا از بین رفته، چون امروزه نونواییها از انرژی دست و پا و قرِکمر کمتر استفاده میکنن و مثل چوب خشک کنار وامیستن تا دستگاه خودش کار رو ببره جلو. الان دیگه توی بعضی مغازهها چرخ نونواییا حتی با یه نفر هم میچرخه، چون نونوا بعد از درست کردن خمیر، اون رو میریزه توی مخزن دستگاه و میره یه چرتی میزنه. تو این فاصله خمیر توسط ماشین صاف میشه، برش میخوره، وارد نقاله میشه و میپره توی کوره و از اونور یه نون یه دست و تمیز میآد بیرون. اصلا مگه میشه لذت اثر دوست داشتنی انگشت کثیف نونواها رو روی نون، سوختگیها، تقارن نداشتن نونها و حتی زدن جوش شیرین و ترش کردن معده رو فراموش کرد؟!
حالا اینا یه طرف، چیزی رو که فکر میکنم هرگز فراموش نمیکنیم، وایسادن توی صف و چاق سلامتی و لایی کشیدن بعضی آدمای دوست و آشنا از طُرُق مختلف بود که باعث میشد بیشترین فحش و نفرین و بد و بیراه توی همین طول و عرض جغرافیایی رد و بدل بشه. البته به تازگی این حرکت هم مثل بقیه کارای ما مدرن شده و به «نون کنجدی داری من ببرم؟» تبدیل شده. نکته اینجاست که بعضی نونواییای مدرنتر نون کنجدی معمولی دارن برای افرادی که زیاد دیرشون نشده و نون پرکنجد میزنن برای کسایی که دیگه خیلی عجله دارن! خدا بخیر کنه، از این به بعد ممکنه برای آدمایی که نمیخوان حتی یه ثانیه هم نوستالژی وایسادن توی صف نونوایی رو تجربه کنن، نونواها کلی کنجد پهن کنن تو تنور بعدش یه تیکه نون بربری بچسبونن روش و خدا تومن بدن دست این مشتریای شاسیبلند سوار.
خب خواهر و برادر عزیز، مثل بچههای خوب مدرسهای دست به سینه و ساکت منتظر بمونین نوبتتون بشه و یه نون معمولی تحویل بگیرین تا نه فحش نصیبتون بشه و نه لعن و نفرین و نگاههای چپکی. پس بیاییم دست به دست هم این طول و عرض جغرافیایی رو به طور کامل از این جریانها پاکسازی کنیم!
چاپ شده در ویژهنامه پلخمون شماره 112، روزنامه شهرآرا