سینما، سرزمین چیپس‌های پرصدا!

 آه، سینما! مکانی جادویی که در آن داستان‌ها جان می‌گیرند، چیپس‌ها و پاپ‌کورن‌ها به پرواز در می‌آیند و قهقهه‌های بی‌موقع فضا را پر می‌کند. برای ورود به این مکان جادویی باید بلیت تهیه کنید. اگر توانستید بلیت خود را آنلاین بخرید که هیچ، در غیر این صورت باید در صف بایستید تا چمن ورزشگاه زیر پایتان سبز شود.

به محض ورود، بوفۀ سینما خیلی شیک و مجلسی به شما چشمک می‌زند و دل شما را می‌برد. فقط شانس آوردیم که تخمه از فهرست تنقلات سینما حذف شده است، وگرنه کار به جاهای باریک‌تر ‌کشیده می‌شد. البته چیپس و پاپ‌کورن و سایر اقلام مثل شیر آنجا ایستاده‌اند و منتظرند تا شما را از راه به در کنند و چون در این زمینه سال‌ها تجربه دارند، بیشتر اوقات موفق عمل می‌کنند.

موقع نمایش فیلم و در حساس‌ترین زمان ممکن، یکی از حضار به این نتیجه می‌رسد که این بهترین لحظه برای خوردن تنقلات است. به محض این که در چیپس را باز می‌کند، به نظر می‌رسد که هواپیمای جت از زمین بلند می‌شود. ناگهان همه حاضرین در سالن به سمت او خیره می‌شوند و در دل چیزهایی نثارش می‌کنند که در این مقال نمی‌گنجد. پس از آن، در حالی که سعی می‌کنید روی فیلم تمرکز کنید، درخشش صفحه نمایش موبایل ردیف جلویی مانند نور بالای خودروی مقابل، چشمان شما را از حدقه در می‌آورد و شما را به چیدن آلبالو و گیلاس دعوت می‌کند. بعد از چیدن چند سبد میوه، نفر سمت چپی شما به نفر سمت راستی درگوشی بلند می‌گوید که این بابا آخرش می‌میرد. در این لحظه است که شما به جای لذت بردن از داستان فیلم، از نظر احساسی خود را برای تشییع جنازه شخصیت اصلی فیلم آماده می‌کنید.

اگر صادق باشیم، رفتن به سینما کمتر برای دیدن فیلم است و بیشتر برای شرکت در کارناوال آشفته‌ای است که در حاشیه آن می‌گذرد. بنابراین، دفعه بعد که خود را در سالنی پر از قهقهه، سر و صدای تنقلات و رقصِ‌نورهای غیرمنتظره می‌بینید، به یاد داشته باشید که شما فقط در حال تماشای یک فیلم نیستید، شما بخشی از یک سیرک کمدی-تراژدی هستید. پس از نمایش لذت ببرید.

 چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 119 (آخرین نوشته این ستون به قلم من)

 

دوچرخه و سیبیل بابا!

دوچرخه‌سواری، هنری شگفت‌انگیز است که به ما اجازه می‌دهد با دو پا و دو چرخ، به دنیای شلوغ و پرهیاهو سفر کنیم. اما در این سفر، ما با چالش‌های زیادی روبه‌رو هستیم که گاهی احساس می‌کنیم باید با یک گروه از ابرقهرمانان به میدان بیاییم.

بیایید با دوستان چهار چرخ خود شروع کنیم. ای دوستان چهار چرخ، آیا فکر می‌کنید داشتن دو چرخِ بیشتر نشانه برتری شماست؟ آیا وجود این دو چرخِ بیشتر باعث می‌شود نگاه شما از بالا به پایین باشد؟ البته لازم است کسانی که بیش از چهارچرخ دارند را مستثنی کنیم، چون چه بخواهیم و چه نخواهیم، نگاهشان نسبت به ما از بالا به پایین خواهد بود. ای دوستان چهار چرخ به بالا، بدانید و آگاه باشید که ما و شما برابر هستیم، اگرچه هیجده چرخ‌ها برابرتر هستند، ولی شما هم جان هر کسی که دوست دارید، هوای ما را داشته باشید.

حال روی صحبتم با دوستان بی‌چرخ است. ای دوستان بی‌چرخ، ما شما را مانند خود برابر می‌بینیم، پس شما هم ما را به دید یه‌سردوگوش نگاه نکنید و کمی عفت کلام داشته باشید. وقتی ما را در پیاده‌روها می‌بینید، مطمئن باشید که ما تمام تلاش خود را می‌کنیم که بدون تبدیل کردن شما به سرعت‌گیر انسانی، از کنار شما رد شویم. پس بدون ترس از این‌که توسط یک یه‌سردوگوش دوچرخ درو شوید، قدم بزنند و به مسیر خود ادامه دهید.

اگر هم عینک خوش‌بینی به چشمان خود زده‌اید و مسیر دوچرخه‌سواری می‌بینید، با آن مانند سیبیل بابای خود برخورد کنید. آن مکان را به پارک خودرو یا به مکانی برای نشست و گفتمان با دوستان تبدیل نکنید. بگذارید این مسیر باریک که به اندازه یک تار مو برایمان باقی مانده است، باز بماند تا ما شبانه‌روز دعاگوی شما باشیم. به ما دوچرخه‌سواران اجازه دهید بدون ترس از له شدن، مانند حشره‌ای روی شیشه جلو خودرو، در مسیرهای خود بچرخیم.

به یاد داشته باشید، دوچرخه‌ها ارابه‌های زندگی ما هستند. پس لطفا مسیرها را باز نگه دارید تا همه ما بتوانیم بدون هیچ‌گونه برخورد غیرمنتظره‌ای از این سواری زیبا لذت ببریم، زیرا ما هم حق داریم در این دنیای شلوغ و پرهیاهو دوچرخه‌سواری کنیم.

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 118 - روزنامه شهرآرا

 

قانون گرانش افقی زمین

هر بار که خودم را در یک صف می‌بینم، نمی‌توانم به این فکر نکنم که چرا من همیشه آخر صف هستم؟ گویی که یک قانون نانوشته وجود دارد که می‌گوید من باید آخرین نفر باشم. به راستی اگر یک رویداد المپیک برای حضور در آخر صف وجود داشت، هر بار طلا می‌گرفتم.

باید اعتراف کنم که از دوران کودکی استعداد ویژه‌ای برای ایستادن در صف‌های نامتناهی مانند نانوایی در من متبلور شد. از همان زمان تاکنون، من به شدت از صف‌های طولانی متنفر هستم و برای رهایی از آن شروع می‌کنم به فکر کردن درباره‌ چیزهای عجیب و غریب در ذهن و اطرافم. در این حین، صف به طرز عجیبی جلو می‌رود و من هم‌چنان در حال تفکرِ عمیق وقت را می‌کشم.

همیشه در صف‌هایی که قرار می‌گیرم، افرادی هستند که به نظر می‌رسد از من سریع‌تر هستند، زیرا آنها مثل تیرهایی از کمان رها شده، به جلو می‌روند. در حالی که من آرام و بی‌خیال ایستاده‌ام و با خود فکر می‌کنم که چرا همه اینقدر عجله دارند. به همین دلیل است که من همیشه آخرین نفر در صف هستم و نمی‌توانم از آن جایگاه جلوتر بروم.

یکی دیگر از دلایل این موضوع، قدرت جاذبه افقی زمین است. به نظر من، زمین به گونه‌ای طراحی شده که من را به سمت آخر صف بکشد، زیرا هر بار که سعی می‌کنم به جلو بروم، احساس می‌کنم که نیرویی نامرئی مرا به عقب می‌کشد. شاید این نیروی جاذبۀ افقی زمین، که خودم کشف کرده‌ام، همان نیرویی باشد که باعث می‌شود من همیشه آخرین نفر باشم.

در نهایت، باید بگویم که شاید این سرنوشت من باشد. شاید خداوند خواسته است که من همیشه آخر صف باشم تا بتوانم از همه چیز لذت ببرم و چیزهایی را ببینم که دیگران نمی‌بینند. مثلاً وقتی همه دارند به جلو می‌روند، من می‌توانم به پرنده‌ها نگاه کنم یا به گل‌های کنار پیاده‌رو توجه کنم. پس، من با افتخار اعلام می‌کنم که من همیشه آخر صف هستم و این موضوع را اصلاً بد نمی‌دانم. چون زندگی پر از لحظات جالب و آموزنده است و من همیشه آماده‌ام تا آنها را تجربه کنم. پس بیایید با هم از صف‌های طولانی که در پیش داریم، لذت ببریم!

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 116 - روزنامه شهرآرا

آسانسور، بودن یا نبودن!

بی شک، آسانسور به قصد راحت‌تر شدن زندگی ما اختراع شده و تنها کار مثبتش بالا و پایین بردن ما آدماست. ولی گاهی این وسیله دوست داشتنی ما رو با چالش‌های جدی روبرو می‌کنه، تا حدی که در اون لحظه می‌خواییم سر به تن آسانسورمون نباشه. یکی از این چالش‌ها، قرار دادن زبالۀ ‌تر توسط همسایۀ به ظاهر محترم روی کف آسانسور هست که بوش با هر فوت و فنی که فکرش رو بکنین برطرف نمی‌شود. حالا شما تو این موقعیت مدام تهویه آسانسور رو روشن کنین. آخه اون هواکش اندازۀ یه کف دست چه جونی داره که بتونه بوی بد زباله‌ رو برطرف کنه؟ حالا بوی سیگار و زیربغل و جوراب نشسته که بماند. اون رو که با چهارتا هود هم نمی‌شه برطرفش کرد.

چالش دیگه، استفاده از آسانسور برای اسباب کشیه که مصداق ضرب‌المثل «مرگ خوبه برای همسایه» هست. یعنی اسباب‌کشی با آسانسور برای شما هیچ مشکلی نداره، چون حق آب و گل دارین، ولی برای همسایۀ جدیدِ از همه جا بی‌خبر برق آسانسور رو قطع می‌کنین. این کار دقیقاً مصداق همون شعار «همه با هم برابرن، ولی بعضی‌ها برابرترن» هست. نکنیم این کارو. کمی مهربون‌تر‌ باشیم.

خرابی آسانسور هم به نوبه خودش چالش که چه عرض کنم داستان و رمانی هست برای خودش. اگه سرویس به موقع انجام بدین که چالش‌تون کمتر و مِلوتر می‌شه، ولی وای به حالتون اگه سرویس مِرویس رو بی‌خیال بشین. اون وقته که با چالش دیگه‌ای که باعث می‌شه جد و آبادتون بیاد جلوی چشماتون روبرو می‌شین و اون هم اینه که وسط راه آسانسور گیر کنه و از اون بدتر برقش هم قطع بشه (این بخشش به سرویس آسانسور ربطی نداره، ولی ما ربطش می‌دیم که به کسی بر نخوره). اگه خیلی بدشانس باشین، فوق فوقش آسانسور سقوط می‌کنه. متاسفانه اون وقت دیگه نه تنها باید به جد و آبادتون سلام کنین، بلکه باید بغل‌شون کنین. زور هم نزنین، چون راه برگشتی وجود نداره.

با توجه به موارد فوق، متوجه شدین که معایب آسانسور از مزایاش بیشتره، پس بهتره از راه و رسم قدیمیا یعنی راه‌پله استفاده کنین تا هم اعصابتون آروم‌تر باشه و هم صدمه کمتری به خودتون و آسانسورتون بزنین.

 

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 114 - روزنامه شهرآرا

چوب پنبه در گوش!

شاید بشه گفت که آرامش و سکوت یکی از نعمتای عالی زندگی بشره که در بیشتر شهرها به خصوص کلان‌شهرها این نعمت بزرگ به فراموشی سپرده شده. برای به دست اُوردن این آرامش نسبی، شاید کوچ‌کردن به شهرهای کوچیک و حتی روستاها یکی از راه‌حل‌ها باشه، ولی مشکل این‌جاست که برای بازنشسته‌ها این امر شدنیه، ولی برای کسایی که کار و بارشون تو شهر هست و نمی‌تونن کارشون رو رها کنن، هیچ چاره دیگه‌ای جز موندن و سماق مکیدن توی همون کلان‌شهرها واسشون باقی نمی‌مونه. با این اوصاف حالا باید بگردیم، ببینیم چه راه‌کارهای عملی دیگه‌ای برای حفظ آرامش و سکوت وجود داره.

بهترین و کم‌هزینه‌ترین راه‌حل برای حفظ آرامش، قرار دادن پنبه یا بهتر از اون چوب‌پنبه توی دو تا گوشِ. فقط توجه داشته باشین که کارایی پنبه کمه و چوب پنبه هم دردآوره و هم استفاده ازش خوبیت نداره، چون شما رو انگشت‌نما می‌کنه. راه‌حل بعدی استفاده از هدفون‌های بزرگه که کل گوش رو بگیره. دیگه سر و صدای بیرون از سر و صدای سوراخ کردن آسفالت که بدتر نیست، شما هم از همون هدفون‌های صنعتی بگیرین و یه عمر خودتون رو از شرِّ سر و صدا خلاص کنین. البته استفاده از این هدفون‌های صنعتی ممکنه باعث صدمه به جان و مال شما بشه. چطوری؟ خُب فرض کنین که شما هدفون صنعتی روی گوش‌تونه و دارین توی پیاده‌رو راه می‌رین که یهو یه موتورسوار تک چرخ زنان از پشت به شما نزدیک میشه و اگه کنار نرین، از روی جنازه‌تون رد می‌شه. چی؟ می‌گین دیه‌ش رو می‌گیرین. خُب حالا اونم نه. موبایل‌تون رو بزنه چی؟ می‌گین موبایل نوکیا یازده دو صفر دارین. خُب کیف‌تون رو بزنه چی؟ کیف ندارین و تو جیباتون فقط دستمال کاغذی می‌ذارین. خب اصلاً ولش کنین، راحت باشین، همون پنبه و چوب پنبه و هدفون صنعتی رو بخرین و یه‌کم از زندگی در آرامش و سکوت لذت ببرین. البته یه راه حل ساده‌تر هم وجود داره که گویا عملیاتی کردنش امکان‌پذیر نیست. اون هم اینه که سعی کنین خودتون و وسایلتون سر و صدا نکنین، تا هم خودتون و هم اطرافیانتون آرامش داشته باشین!

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 113 - روزنامه شهرآرا

زندگی، آش کشک خاله‌ست!

همون طور که می‌دونین، ما از صبح تا شب کار می‌کنیم تا یه لقمه نون و پنیر و گاهی هم یه لقمه نون و بوقلمونی سر سفره خونواده‌مون بیاریم تا نوش جان کنن. اگه این شکم بی‌هنرِ پیچ‌پیچ نبود، کار ما برای سپری کردن زندگی روزمره خیلی راحت‌تر بود، ولی خب آش کشک خاله‌ست دیگه، بخوریم پامونه، نخوریم هم نمی‌شه، باید بخوریم،  چون اسراف می‌شه! حالا آش کشک خاله، سوپ جو مامان، سوسیس تخم مرغ بابا، خلاصه هر چیزی که پخته می‌شه و جلومون می‌ذارن رو باید دو دستی ببوسیم و بندازیم توی خندق بلا. یه درصد هم اگه از روی اجبار گذاشتیم توی یخچال، باید دور بعد از قابلیت یخچال پارتی استفاده کنیم و با یه ترکیب ناب و دوست داشتنی هنر خودمون رو کشف و با خوردنش خنثی کنیم.

ببینید، ما روزانه به طور طبیعی سه وعده غذایی داریم و شاید حتی چند میان وعده. عده‌ای میان وعده رو ندارن و عده‌ای هم ممکنه سه وعده رو نداشته باشن. حالا چراش به ما مربوط نیست، شاید خودشون تصمیم گرفتن رژیم بگیرن یا از فرط گرسنگی رژیم اونا رو گرفته که این‌قدر لاغر شدن. به هر حال، ما توی کار مردم دخالتی نمی‌کنیم. باری، حالا کار نداریم، هر چند وعده یا میان وعده که میل می‌کنین، اگه بتونین مدیریت درستی انجام بدین، هر وعده تو همون وعده تموم می‌شه، خلاص. مگه این که به دلیل مشغله‌های کاری این مقدار دو یا سه برابر تهیه بشه که بعدا به همون میزان مصرف بشه. حالا اگه مصرف نشد، چی؟ خب باید مصرف بشه. اگه خدای نکرده مصرف نشد، از طرفی هم خود شما ضرر می‌کنین، هم جامعه ضرر می‌کنه و هم کشور. تازه چندتا ضرر دیگه هم اتفاق می‌افته که ممکنه به ذهن ما خطور نکنه، ولی حجم ضرر بی‌شک خیلی بالاتر از این حرفاست. پس به نظر بنده، بهترین حالت اینه که با توجه به گردی معده، مقدار مناسبی غذا تهیه و مصرف بشه تا همه از پیشِ قاضی راضی برگردن و جیب و معده ما هم هم‌زمان خوشحال و خندان بشن و حرکات موزون از خودشون به نمایش بذارن!

 

چاپ شده در ویژه‌نامه پلخمون شماره 111، روزنامه شهرآرا 

سیریش و چسب ده قلو!

تبلیغات برای بیشتر کسب و کارا یه امر مهم و حیاتیه، ولی این تبلیغات مکنه گاهی مخرب باشه. نه این که خدای نکرده روی تبلیغات دینامیت و مواد محترقه نصب کنن، ولی گاهی ممکنه با یه حرکت کوچیک کاری کنن که از مواد محترقه و دینامیت هم مخرب‌تر بشه. شاید یه‌کم گیج شده باشین، ولی نگران نباشین، الان خدمتتون عرض یا طول یا ارتفاع می‌کنم که در جریان کار باشین.

ببینید، شما تبلیغات چاپ می‌کنین، خُب کاغذ و جوهر مصرف می‌شه و بعد راه می‌اُفتین تو کوی و برزن و همین جوری فله‌ای می‌ندازین تو خونه و آپارتمان مردم. بعضیاش رو باد می‌بره، بعضیاش رو بچه‌ها موشک درست می‌کنن و می‌فرستن هوا، بعضیاش رو به نمکی محل تحوی می‌دن، یک‌سریش هم اون‌قدر می‌مونه تا تجزیه بشه و دوباره به آغوش طبیعت برگرده. خُب فکر می‌کنین چند هزارم درصد این آگهی‌ها خونده می‌شه؟ خودتون یه بالا پایینی بکنین، بد نیست. حالا این حالتِ خوبشه. بعضی از شهروندا با زدن سیریش و میریش و چسب دوقلو و سه‌قلو و ده‌قلو پشت آگهی‌هاشون و چسبوندن‌شون به در و دیوار و درخت و تابلو راهنمایی و جاهایی که عقل جن و پری هم بهشون نمی‌رسه،کاری می‌کنن که هیچ احدالناسی نتونه کوچیک‌ترین خدشه‌ای به اون آگهی‌شون وارد کنه. یکی نیست به این دوستان و عزیزان بگه که شهروند محترم یا محترمه (بیشترشون محترم هستن) سیریش و چسبای ده‌قلو برای این کارا نیست. اگه می‌خوای آگهی‌ت خونده بشه و جملات گهربار از عالم و آدم دریافت نکنی، به فکر روشای کم هزینه‌تر و پُربازده‌تر باش. توی این دور و زمونه، اینترنت و فضای مجازی پس برای چیه؟ الان بهترین و سریع‌ترین راه تبلیغات همین فضاهاست. کافیه یه بازی درست کنی، بذاری تو شبکه‌های اجتماعی و بگی هر کسی این بازی رو انجام بده و چند نفر رو دعوت کنه، رمز ارز خودم رو بهش جایزه می‌دم که به زودی توی صرافیای بین‌المللی تعریف می‌شه. اون موقع می‌بینی که ملت مثل مور و ملخ می‌ریزن خودشون واست تبلیغات می‌کنن، اون‌قدر که خودت نمی‌فهمی چی شد، چی نشد. بعد از این که حسابی بارت رو بستی، می‌تونی به راحتی چمدونات رو ببندی بری خارج کنار خونه بعضیا خونه بخری و شهروند اونجا بشی.

 

چاپ شده در ویژه‌نامه پلخمون شماره 109، روزنامه شهرآرا 

لطفا میگ‌میگ چارچرخ نباشین!

بیشتر آدما برای کل یا بخشی از زندگی‌شون الگوهایی دارن و سعی می‌کنن رفتار و کرداری مثل اونا داشته باشن. انتخاب الگو از جهاتی کار پسندیده و از جهات دیگه کار غیرپسندیده‌ایه، چون به نظر بنده هر شخصی باید با توجه به شرایط و شخصیت درونی، خودش الگوی خودش باشه و سعی کنه در همین راستا خودش رو ارتقا بده تا هم برای خودش مثبت باشه و هم برای اطرافیان و جامعه‌ای که تو اون زندگی می‌کنه. به هر حال، می‌خوام امروز شما رو با یکی از این الگوهایی که جوونای امروزی و دیروزی خواسته یا ناخواسته برای خودشون انتخاب کردن، آشنا کنم. معرفی می‌کنم: «میگ‌میگ وارد می‌شود». دست و جیغ و هورا.
بیشتر شما با شخصیت دوست داشتنی میگ‌میگ آشنایی کافی و وافی دارین. بعضی جوونای امروز و دیروز این شخصیت رو به عنوان الگوی رانندگی خودشون انتخاب کردن. به نظر من چند نکته برای این افراد باید مهم باشه تا بتونن با چراغی روشن و از زاویه‌ای درست این داستان رو ببینن. نکته اول اینه که جناب میگ‌میگ همیشه یه نفر دنبالش بوده تا بخورتش و اون مجبور می‌شده این شکلی فرار کنه، که فکر می‌کنم این مورد برای جوونای میگ‌میگی امروزی و دیروزی صادق نباشه. نکته دوم این که ایشون با پای پیاده می‌دویده و سوار ماشین که نبوده. پس این مورد هم برای افراد میگ‌میگی ماشین‌سوار صادق نیست. من فکر می‌کنم خود این جوونای غیور هم نمی‌دونن چرا میگ‌میگ می‌شن و چشم بسته از این موجود دوست داشتنی الگوبرداری می‌کنن، ولی با توجه به دو مورد گفته شده در بالا، الگوبرداری از میگ‌میگ باعث می‌شه این جوونا بین مردم دوست داشتنی نباشن و حتی چارتا بیب هم پشت سرشون بگن. من به این جوونای میگ‌میگی پیشنهاد می‌کنم هم خودشون رو دوست داشته باشن و هم شهرونداشون و سعی کنن میگ‌میگ دو پا باشن نه میگ‌میگ چارچرخ! این طوری می‌تونن قهرمان دومیدانی جهان هم بشن و مدال طلا کسب کنن تا همه با افتخار به میگ‌میگ بودن اونا افتخار و چارتا دعا هم پشت سرشون حواله کنن!

 

چاپ شده در ویژه‌نامه روزنامه شهرآرا شماره 108

بهداشتی یا غیربهداشتی، مسئله این است!

همون طور که می‌دونین، بزرگ‌ترین مسئله بشر از ازل تا ابد مسئله سرویس بهداشتی بوده، هست و خواهد بود. تو این بین، هر چه قدر هم که علم پیشرفت کنه، عدم نیاز به سرویس بهداشتی رو نمی‌تونه حل کنه. این موضوع به ویژه تو عصر جدید (بر خلاف عصر حجر) که حیا کمتر قورت داده شده، بیشتر نمود پیدا می‌کنه و به عنوان چالشی بسیار بزرگ و فراگیر تو عالم بشریت محسوب می‌شه. این چالش بزرگ به صورت مستقیم به مکان، زمان، میزان فشار، جهت باد و بسیاری از عوامل ریز و درشت دیگه بستگی داره. به همین دلیل دانشمندا هنوز نتونستن فرمول ثابت و مشخصی رو برای اون بنویسن.

باری، شهرداری‌ها، ادارات، سازمان‌ها و سایر دستگاه‌های ذی‌ربط و بی‌ربط باید دست تو دست هم نهن تا سرویس خود کنن آباد. یعنی برای حل این چالش عظیم کلیه دستگاه‌ها باید تمام تلاش خودشون رو معطوف کنن به راه‌اندازی سرویس‌های بهداشتی تو کل کشور تا پذیرای مردم و مهمونای رقصان و گریزان باشن. چون آدما از هر چیزی که فکرش رو بکنین می‌تونن بگذرن، ولی از این یه مورد عمراً کسی نمی‌تونه فرار کنه. ما در حال حاضر فرض می‌کنیم که این دستگاه‌ها به وظیفه قانونی، فرهنگی و ملی خودشون عمل کردن و فاز اول رو به طور کامل اجرایی کردن. پس می‌ریم سراغ فاز دوم.

فاز دوم رو مردم همیشه در صحنه باید به اون جامه عمل بپوشونن. وظیفه ما مردم که می‌خواییم از این سرویس‌های بهداشتی استفاده کنیم، اینه که برای آیندگان بهداشتی نگهشون داریم. حال بعضی از دوستان بدبین و غرغرو اظهار می‌کنن که خب ما بعد از انجام عملیات سیفون رو که می‌کشیم، می‌بینیم سیفون عمل نمی‌کنه. بعد دست رو که به سمت شیلنگ می‌بریم، می‌بینیم فلکه‌ شیر شکسته. به هر جان کندنی که هست با دست یا انبردست بازش می‌کنیم، می‌بینیم آب قعطه. اگه آفتابه هم آب نداشته باشه که نور علی نور می‌شه. پس ما چه خاکی به سر خودمون بریزیم؟! این بخش رو من دیگه نمی‌تونم پاسخ‌گو باشم و شما رو حواله می‌دم به مسئولان پاسخ‌گو که به درستی و با توجیهات لازم شما رو قانع کنن یا اگر قانع نشدین شما رو نهایتاً به راه راست هدایت کنن.

ته‌سیگارهایی که بال در می‌آورند!

اگه نگاهی به گذشته بندازیم، متوجه می‌شیم که تعداد افراد سیگاری توی جامعه کمتر شده که این موضوع نوید بخش افزایش سلامتی هم‌وطنا و ایمن موندن محیط اطراف از نظر آلودگی زیستیه. این بار روی صحبت من با افرادیه که هنوز دست به سیگارن و به سلامت خود و خانواده و اطرافیانشون توجهی نمی‌کنن. به هر دلیل منطقی یا غیرمنطقی که دارین، مهم نیست. سیگارتون رو بکشین، گوارای وجودتون. فقط سوال ازتون داشتم. آیا شما کمتر از کلاغین؟! مسلماً نه. گرچه کلاغا پرنده‌های باهوشی هستن، ولی به پای آدما نمی‌رسن. حالا این‌که چرا کلاغا رو اُوردم وسط این معرکه، عرض می‌کنم. چندی پیش توی سوئد و هلند به کلاغا آموزش داده بودن به ازای جمع‌آوری ته‌سیگارا در مکانایی مثل پارکا خوراکی جایزه بگیرن! حالا شما نیاز نیست مثل کلاغ ها برین و از تو کوچه و خیابون و پارکا ته سیگار جمع کنین. فقط کافیه ته‌سیگارهاتون رو روی زمین نندازین و بعد از اطمینان از خاموش شدنش توی مکانای مناسب معدوم کنید.

یکی از حسنای بزرگ این طرح اینه که دیگه بودجه‌ای صرف آموزش کلاغا نمی‌شه و این بودجه به سمت کارای عمرانی و اشتغال‌زاییمی‌ره. حسن دیگه این کار اینه که تعداد کلاغا توی شهر کم می‌شه و به تبع اون بلاهای آسمونی که ممکنه روی لباس یا سر شما نازل بشه، به حداقل برسه. البته این روش مثل خیلی از روش‌ها یه عیب بزرگ هم داشت که باید درس عبرتی بشه برای ما. توی همون کشورای یاد شده این طرح با سرعت و دقت بسیار زیاد و در محدوده وسیعی انجام شد و نتیجه شگفت انگیزی در پی داشت. همه کلاغای اون‌جا دچار سو تغذیه شدن و چندتاشون هم به دیار باقی شتافتن. چرا؟ چرا نداره، چون بدبختا ته‌سیگاری پیدا نکرده بودن که تحویل بدن و غذا بگیرن! خب این مسئله خیلی باعث آزار کلاغا می‌شد. ولی شما نگران نباشین. ما این عیب بزرگ را رفع کردیم. چطوری؟ چطوری نداره، درست مثل موضوعات دیگه. ما اصلا کلاغی آموزش ندادیم که به دلیل نبود ته‌سیگار غذا گیرش نیاد. به همین راحتی و خوش‌مزگی.

 

 چاپ شده در ویژه‌نامه روزنامه شهرآرا شماره 103

نَگَرد، ما هستیم!

ما یه لیوان داریم که توش کمی آب هست. نمی‌دونم بگم نصف لیوان پُره یا بگم نصف لیوان خالیه. فقط می‌تونم بگم که فعلاً اوضاع لیوان این شکلیه. امروزه متاسفانه یا خوشبختانه نه تنها در زباله‌گردی دست زیاد شده، بلکه صحبتش بوده که زباله‌گردی رو هم جزو مشاغل رسمی به حساب بیارن که هم آمار اشتغال‌زایی رو ببرن بالا و هم احتمالاً در سال جدید از این افراد هم ده درصد مالیات هم بگیرن!

باری، نمی‌دونم تا الان به این فکر افتادین که به خاطر محیط زیست (شاید به محیط زیست اعتقادی نداشته باشین) یا نه، به خاطر وجدانتون (امیدوارم این یکی رو دیگه داشته باشین) یا اون هم نه، دست‌کم به خاطر هم‌یاری به افرادی که از سر تا نوک انگشتای پا خم می‌شن تو سطل زباله که چار تا کاغذ و پلاستیک رو بتونن از بین اون همه زباله‌های تر جدا کنن که شاید تهش یک نونی بشه برای زن و بچه‌شون، به پیشنهاد من گوش کنین. خب حالا که یکم نرم شدین، یه پیشنهاد رایگان ولی سازنده دارم براتون. همین الان آستینا رو بالا بزنین و داخل منزل‌تون دو تا سطل زباله کنار بذارین. سطل کوچیک‌تر رو برای زباله‌های تر و سطل خیلی بزرگ‌تر رو برای زباله‌های خشک در نظر بگیرین. کم‌کم که زباله‌های خشک‌تون رو جمع کردین، اونا رو داخل نایلون بزرگ دسته‌داری بریزین و وقتی از منزل یا محل کارتون بیرون رفتین، به ایستگاه‌های بازیافت ببرین یا در نرم‌افزارهای جمع‌آوری بازیافت ثبت کنین که خودشون بیان ببرن. اگر حوصله هیچ کدوم از این دو کار رو ندارین، نایلون رو به یکی از دستگیره‌های سطل زباله شهرداری آویزون کنین. اون وقت می‌بینین که در یک چشم به هم زدن مثل جیمبو این افراد میان و زباله خشک رو مثل چی از نظرها غیب می‌کنن. این طوری تیراندازی شما هم خیلی خوب می‌شه. می‌دونی چرا؟ چون شما با یه تیر چند تا نشون زدین. اول به وجدان‌تون کمک کردین، دوم به محیط زیست‌، سوم به این افراد که در زمان کمتر و بهداشتی‌تر بتونن کار روزانه‌شون رو انجام بدن و در آخر هم بتونن مالیات‌شون رو به موقع پرداخت کنن.

 چاپ شده در ویژه‌نامه روزنامه شهرآرا شماره 101

 

فروشنده‌های بی‌اعصاب و بستنی قیفی!

در یک روز آفتابی، تصمیم گرفتم که برای خرید به فروشگاه زنجیره‌ای محل بروم. بالای در ورودی فروشگاه برگه‌ای چسبانده بودند که نوشته بود: «ورود انواع حیوان خانگی مانند سگ و گربه و انواع خوردنی مانند چیپس و بستنی به فروشگاه ممنوع است.» به نظر شما وقتی آدم هوس بستنی و چیپس می‌کند، چه کاری باید انجام دهد؟ آیا باید پا روی خواسته‌های خود بگذارد و آن‌ها را لگد مال کند؟! به نظر من خیر. پس در همان ابتدای کار وقتی وارد فروشگاه شدم یک بستنی قیفی و چیپس پیاز جعفری خریدم و همان جا باز کردم و شروع کردم به لذت بردن از خرید.

در این لحظه، فروشنده‌ها با چهره‌هایی خشک و بی‌اعصاب طوری به من نگاه می‌کردند که انگار ارثیه‌‌شان را بالا کشیده‌ام! یکی از فروشنده‌ها، با اخم‌های عمیق و چشمانی لیزری که همه چیز را سوراخ می‌کرد، انگار می‌خواست بگوید: «چته تو؟! چرا این‌قدر خوشحالی لامصب؟!» من هم با چشمان نافذم به او گفتم «نیومدم با تو بحث فلسفی کنم. فقط می‌خوام یه بستنی قیفی با چیپس‌ بخورم و از خریدم لذت ببرم!»

حالا بگذریم از این‌که وقتی بستنی‌ام عرق می‌کند و یک قطره روی زمین می‌ریزد، چطور همه چیز به هم می‌ریزد و فروشندۀ آن بخش با چشمان گرد شده طوری به من نگاه می‌کند که انگار می‌خواهد سر به تنم نباشد. شاید با خودش فکر می‌کند که من قرار است با این بستنی یک بلبشو راه بیندازم و کل فروشگاه را به هم بریزم. پس او باید با آمادگی کامل حواسش به من باشد تا اگر دست از پا خطا کردم با هر چیزی که دستش می‌آید به جان من بیفتد.

در نهایت، وقتی که بستنی قیفی و چیپسم را تمام کردم و از فروشگاه با دستی پر خارج شدم، به این نکته فکر کردم که زندگی خیلی ساده‌تر از آن چیزی است که بعضی فروشنده‌ها تصور می‌کنند. شاید اگر یک بار هم که شده، فروشنده‌ها حتی در لحظات حساس کنونی به جای اخم کردن، لبخند بزنند و با مشتری‌ها خوش‌برخورد باشند، دنیا، هم به کام آنها و هم به کام ما مشتریان شیرین‌تر خواهد شد. پس ای فروشنده‌های خشک و بی‌اعصاب! لطفا کمی شاد باشید، چون دنیا پر از بستنی و چیپس است!

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 117 - روزنامه شهرآرا

بازی کودکان و تهدید صلح آپارتمانی

محققان در راهروهای آرام آپارتمان‌‎ها و مجتمع‌های مسکونی در سراسر جهان، تهدید بزرگی را کشف کرده‌اند و آن چیزی نیست جز صدای ناهنجار بی‌امان کودکانی که در حیاط آپارتمان‌ها بازی می‌کنند. بله، درست شنیدید، خنده، قهقهه، فریاد، داد و بی‌داد، ناله، گریه و سایر حس‌های درهم پیچیدۀ بچه‌هایی که از دوران کودکی خود لذت می‌برند، توسط ائتلافی از ساکنان ناراضی که آرامش و سکوت روزانۀ خود را به این نویزهای ایجاد شده ترجیح می‌دهند، یک تهدید بزرگ تلقی شده است.
قانون کنترل صدا
در پاسخ به این بحرانِ رو به رشد، هیئت مدیره و مدیر آپارتمان‌ها و مجتمع‌های مسکونی ملزم به اجرای قانون کنترل صدا هستند که به طور خاص زمانِ بازی دوران کودکی را هدف قرار می‌دهد. این قانون، بازی در فضای باز را به ساعت‌های مشخصی محدود می‌کند، که به راحتی با برنامه‌های چرت زدن ساکنان 30 تا 100 سال همسو می‌‌شود. این قانون همچنین والدین را ملزم می‌کند که فرزندان‌ خود را توجیه و اطمینان حاصل کنند که همه فعالیت‌های مربوط به بازی آنها از قبل تأیید شده و زیر نظارت دقیق انجام می‌شوند.
ظهور پلیسِ بازی
برخی از مجتمع‌های آپارتمانی حتی می‌توانند «پلیسِ بازی» استخدام کنند. این افسران که می‌توانند از بازنشستگان عزیز باشند، وظیفه نظارت بر میزان نویز در طول زمان بازی را دارند. این افراد که مجهز به دسی‌بل‌متر و سوت هستند، در محوطه‌ها گشت می‌زنند و با بی‌قانونی به وسیلۀ پرخاش به اندازه میزان نویز تولیدی برخورد می‌کنند.
عایق صدا، راه‌حلی نوین
برخی از ساکنان آپارتمان‌ها و مجتمع‌های مسکونی از اماکن سرپوشیدۀ بازی که مملو از عایق صدا باشند، در مناطق مسکونی خود حمایت می‌کنند. آنها به این نکته معتقد هستند که وقتی می‌توانیم ماهواره به مدار کرۀ زمین بفرستیم، مطمئناً می‌توانیم یک زمینِ بازی بی‌صدا هم در محوطه‌های مسکونی خودمان ایجاد کنیم. چرا که نه؟!
نتیجه‌گیری
به هر حال، فقط زمان نشان می‌دهد که در برابر این سر و صداهای ناهنجار یا دلنشین بلند می‌شوید، پنجره را باز می‌کنید، یک چیزی می‌گویید و درخواست یک دقیقه سکوت می‌کنید یا با این شور و نشاطِ کودکان همراه می‌شوید و لبخندی بر روی لبانتان می‌آورید. دیگر انتخاب با خودتان است.

چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 115 - روزنامه شهرآرا

شجاعت در زیر آتش

  • زنده ماندن از جلسه صبح شنبه

جلسات روز شنبه‌ای که ساعت 7 صبح برگزار می‌شود، آزمون نهایی استقامت انسانی است و شبیه به دو ماراتنی است که لباس ورزشی‌ات کت و شلوار یا مانتو و مقنعه‌ای سربی است و تنها جوهره حیات نیز چای داغی است که با یک حبه قند گاهی در مسیر به دستت می‌دهند و هدفت نه کسب مقام اول تا سومی است، بلکه تنها رسیدن به خط پایان است.

  • آغاز نبرد در جلسات

ورود به اتاق جلسات مانند قدم گذاشتن در یک میدان گلادیاتوری است. شما با چیزی به جز سررسید قابل اعتماد خود که شرکت درپیتی در عید نوروز با آرم خروس نشانی که از چهار طرف جلدش بیرون زده، به شما ارائه داده است و البته نکات قابل اتکا برای جاخالی‌دادن‌هایی که در جلسات گذشته یادداشت کرده‌اید و آتوهایی که از سایرین به یادگار نگاشته‌اید، چیز دیگری در دست ندارید. مطمئناً به محض این‌که روی صندلی خود می‌نشینید، به سرعت اتاق را برای یافتن متحدان احتمالی خود اسکن می‌کنید. کسانی که مانند شما مخفیانه راه‌های فرار خود را طراحی و بهانه‌های خود را برای این‌که چطور می‌توانند زودتر از موعد جلسه را ترک کنند، تمرین می‌کنند.

  • سر تکان دادن یک مهارت ضروری برای بقا

هنگامی که جلسه شروع می‌شود، وقت آن است که در هنر زیبای یادداشت‌برداری نقش ایفا کنید. این حرکت فقط نوشتن نیست، این یک ورزش المپیکی است که نیاز به ظرافت و دقت فراوان دارد. در حالی که ذهنتان به موضوعات بسیار جالب‌تری رجوع می‌کند، ولی برای این‌که درگیر موضوع به نظر برسید، حرکات سر خود را با کسی که صحبت می‌کند، همگام کنید. تسلط بر این تکنیک به شما این امکان را می‌دهد که به عنوان یک کارمند نمونه ظاهر شوید.

  • تلفن هوشمند شما راهی است برای نجات

گوشی‌های هوشمند، معادل امروزی یک قایق نجات در دریای پرتلاطم روزگار هستند. وقت آن است که با دقت و ممارست بیشتری به تلفن خود برسید. اما مراقب باشید! گوشی‌های هوشمند یک شمشیر دو لبه هستند. به یاد داشته باشید، در حالی که دوردور کردن در رسانه‌های اجتماعی ممکن است برای شما تسکین موقتی برای حضور در جلسات ایجاد کند، خطر گرفتار شدن در لحظه‌ای از شادی محض در جلسه‌ای کاملاً رسمی می‌تواند شما را به ناکجا آباد بکشاند.

  • چای، اکسیر زندگی

بیایید چای دیشلمه و سماور را فراموش نکنیم. قهرمان واقعی جلسات مخصوصاً در صبح شنبه همین غول سماور با چای‌های دیشلمه است. چای تمرکز شما را بالا می‌برد و مانند یک موتوری به اندازه کافی به شما انرژی تزریق می‌کند، تا بتوانید وانمود کنید که به آخرین دستورات و فرمایشات بالادستی خود اهمیت می‌دهید. نکته مهم استفاده از چای در جلسات این است که لیوان چای طرح نهنگ خود را به صورت استراتژیک در جلوی چشم قرار دهید و گاهی آن را لب به لب بنوشید تا به نظر برسد که مکث‌های متفکرانه‌ای انجام می‌دهید و به آنچه گفته می‌شود، فکر می‌کنید، در حالی که در واقعیت، فقط سعی ‌کنید از تماس چشمی با هر کسی که ممکن است نظر شما را بپرسد، اجتناب کنید.

  • شمارش معکوس برای آزادی

با طولانی شدن زمان، محل برگزاری جلسه تبدیل به یک محیط بازی برای بقا می‌شود. تا کی می‌توانید قبل از این‌که بهانه‌ای برای رفتن به دست بیاورید، صبر کنید؟ پس شمارش معکوس آغاز می‌شود. هر دقیقه مانند از دست دادن یک هویج برای باقیمانده جان است، زیرا شما به طور ذهنی محاسبه می‌کنید که چند دقیقه باقی‌مانده تا بتوانید به عقب برگردید، به پشت میز خود بروید و در آرامش کارتان را انجام دهید یا حداقل وانمود کنید که دارید انجام می‌دهید. در حالی که گزینه‌های روی میز و زیرمیز خود را مرور می‌کنید، لحظه تاریخی رقم خواهد خورد که قلب شما را از هیجان به تپش بیشتر وا می‌دارد. نگران نباشید، در نهایت، سیگنالی مبنی بر این‌که این مصیبت به پایان خود نزدیک می‌شود، به مغز شما ارسال خواهد شد.

  • طعم شیرین پیروزی

وقتی جلسه در نهایت به پایان می‌رسد، گویی از یک منطقه جنگی، زنده و شاید سالم بیرون آمده‌اید. شما از زیراب‌های خائنانه خود را به بیرون انداختید، از هجوم شمشیرهای برنده اسلایدهای پاورپوینت جان سالم به در بردید و از همه مهم‌تر توانستید روح و روان خود را تا حدی حفظ کنید. توصیه می‌شود، بعد از رهایی از جلسه، در حالی که به سمت میز خود برمی‌گردید، لحظه‌ای را صرف پیروزی خود کنید و به خود ببالید که توانسته‌اید یک جلسه دیگر را پشت سر بگذارید!

  • برنامه‌ریزی برای بقا در روزهای آتی

اما به یاد داشته باشید که این پیروزی زودگذر است. روزها و هفته‌های آتی جلسات دیگری در انتظار شماست. پس آماده شوید، چای یا قهوه تهیه کنید و خود را برای دور دیگری از «شجاعت در زیر آتش» آماده کنید. زیرا اگر یک چیز از این جلسات آموخته باشید، این است که زنده ماندن از یک جلسه، آن هم ساعت 7 صبح، نه تنها به شجاعت نیاز دارد، بلکه به منابعی چشمگیر از روش‌های مقابله‌ای نیاز دارد تا بتوانید در انتهای روز زنده به آغوش خانواده خود برگردید.

نانوا هم جوش شیرین می‌زند!

بی شک می‌شه گفت وایسادن توی صف نونوایی نوستالژی همه ما ست و احتمالاً واسه ایرانیای آینده هم این داستان ادامه خواهد داشت، چون توی این مدت هیچ تغییر خاصی توی صف وایسادن ما اتفاق نیفتاده. البته نوستالژی داخل نونواییا از بین رفته، چون امروزه نونوایی‌ها از انرژی دست و پا و قرِکمر کمتر استفاده می‌کنن و  مثل چوب خشک کنار وامیستن تا دستگاه خودش کار رو ببره جلو. الان دیگه توی بعضی مغازه‌ها چرخ نونواییا حتی با یه نفر هم می‌چرخه، چون نونوا بعد از درست کردن خمیر، اون رو می‌ریزه توی مخزن دستگاه و می‌ره یه چرتی می‌زنه. تو این فاصله خمیر توسط ماشین صاف می‌شه، برش می‌خوره، وارد نقاله می‌شه و می‌پره توی کوره و از اون‌ور یه نون یه دست و تمیز می‌آد بیرون. اصلا مگه می‌شه لذت اثر دوست داشتنی انگشت کثیف نونواها رو روی نون، سوختگی‌ها، تقارن نداشتن نون‌ها و حتی زدن جوش شیرین‌ و ترش کردن معده رو فراموش کرد؟!

حالا اینا یه طرف، چیزی رو که فکر می‌کنم هرگز فراموش نمی‌کنیم، وایسادن توی صف و چاق سلامتی و لایی کشیدن بعضی آدمای دوست و آشنا از طُرُق مختلف بود که باعث می‌شد بیشترین فحش و نفرین و بد و بیراه توی همین طول و عرض جغرافیایی رد و بدل بشه. البته به تازگی این حرکت هم مثل بقیه کارای ما مدرن شده و به «نون کنجدی داری من ببرم؟» تبدیل شده. نکته اینجاست که بعضی نونواییای مدرن‌تر نون کنجدی معمولی دارن برای افرادی که زیاد دیرشون نشده و نون پرکنجد می‌زنن برای کسایی که دیگه خیلی عجله دارن! خدا بخیر کنه، از این به بعد ممکنه برای آدمایی که نمی‌خوان حتی یه ثانیه هم نوستالژی وایسادن توی صف نونوایی رو تجربه کنن، نونواها کلی کنجد پهن کنن تو تنور بعدش یه تیکه نون بربری بچسبونن روش و خدا تومن بدن دست این مشتریای شاسی‌بلند سوار.

خب خواهر و برادر عزیز، مثل بچه‌های خوب مدرسه‌ای دست به سینه و ساکت منتظر بمونین نوبتتون بشه و یه نون معمولی تحویل بگیرین تا نه فحش نصیب‌تون بشه و نه لعن و نفرین و نگاه‌های چپکی. پس بیاییم دست به دست هم این طول و عرض جغرافیایی رو به طور کامل از این جریان‌ها پاکسازی کنیم!

 

چاپ شده در ویژه‌نامه پلخمون شماره 112، روزنامه شهرآرا 

 

 

 

لبخند، حتی از نوع کاغذی!

بیشتر ما آدمای عوام (به جز بعضی خواص) وقتی توی کوچه و خیابون راه می‌ریم و به دنبال خرید مایحتاج اولیه‌ایم یا در حال رفتن به سرکار و مدرسه و دانشگاهیم، خواه ناخواه، چشم تو چشم می‌شیم. حالا ما اون دسته اقلیت رو که چشم‌شون از کاسه در می‌آد رو فاکتور می‌گیریم و فاکتور رو می‌دیم دست خودشون که بعدا اون دنیا هزینه‌ش رو پرداخت کنن. ولی بیشتر ما وقتی نگاه‌مون به هم‌دیگه می‌ا‌فته، معمولا سریع نگاه‌مون رو برمی‌گردونیم و به دور و برمون معطوف می‌کنیم. اگه این مسئله واسه شما هم اتفاق افتاده، که مطمئنا افتاده، اکثر اوقات با چهره‌ای درهم و خسته و ناراحت و غمگین روبه‌رو می‌شیم، مگه این‌که این چشم تو چشم با بچه‌ای خردسال بوده باشه یا بزرگ‌سالی که تونسته در ناملایمات زندگی کودک درونش رو زنده نگه داره، وگرنه بیشتر اوقات مورد اول صادقه.
پیشنهاد می‌کنم، این بار اگه این اتفاق میمون و مبارک رخ داد، سعی کنیم یه لبخند بزنیم و به طرف مقابل‌مون که نه می‌دونیم از کجا اومده و نه می‌دونیم به کجا می‌خواد بره، یه لبخند هدیه کنیم. شاید همین یه لبخند روز اون آدم رو بسازه و براش ارزش داشته باشه. البته ناگفته نمونه که گاهی ممکنه این موضوع عواقبی هم داشته باشه. مثلا ممکنه یه سیلی آبدار نوش جان کنین یا با کیف و عصا فرق سرتون هدف قرار بگیره، ولی با این حال اشکال نداره، چون شما دارین به وظیفه ذاتی و انسانی خودتون عمل می‌کنین و مسلما هر عملی هم که انجام می‌شه، درد خودش رو داره که باید تحملش کرد. اگه این کار برای شما سخت و طاقت فرساست، می‌تونین عکس لبخند رو روی تیکه‌های کاغذی بکشین یا چاپ کنین و بذارین تو جیبتون و بعد به مرور اونا رو در چنین موقعیت‌هایی هدیه کنین. البته حواستون باشه که روی این تیکه‌های کاغذ به جز عکس لبخند، شماره تلفنی چیزی نوشته نشه که داستان‌ها از همین جاها شروع می‌شه. پس لطفا ظرفیت خودتون رو بالا ببرین و اگه ظرفیت‌تون پایینه، بی‌خیال این راه‌کار عملیاتی بشین، چون عواقب سخت و جبران‌ناپذیری برای شما و اطرافیان‌تون به بار میاره.

چاپ شده در ویژه‌نامه پلخمون شماره 110، روزنامه شهرآرا 

از تابلوهای راهنمایی قدردانی کنید!

خیلی از ماها موقع رانندگی به تابلوهای خوشگل و مامانی و رنگی پنگی کنار جاده یا خیابون خیلی دقت نمی‌کنیم، ولی تجربه نشون داده که با دقت کردن به اونا می‌تونیم از خیلی حوادث مختلف جلوگیری کنیم. متاسفانه بی‌توجهی نسبت به این تابلوهای ناناز و دوست داشتنی بیشتر حوادث ناگوار رو به همراه داره. گاهی هم ممکنه شما تو یه دوراهی گیر کنین. منظورم ازون دو راهی‌های واقعی نیست‌ها. منظورم دوراهی‌های فیکه. مثلاً، شما تابلو سبقت ممنوع رو کنار جاده می‌بینین، ولی خط‌ سفید وسط جاده به صورت خط‌چینه، یعنی می‌تونین سبقت بگیرین. پیشنهاد می‌کنم، توی این جور مواقع شما به همون مسیر عادی‌تون ادامه بدین و به علائم موجود اصلاً هیچ اهمیتی ندین، چون اونا تکلیف‌شون با خودشون معلوم نیست، چه برسه با شما. یا مثلاً موقع سرعت گرفتن تو اتوبان می‌بینین حداکثر سرعت رو زدن 100 کیلومتر بر ساعت و دوربینا رو هم تنظیم کردن که 130 رو رد کردین، جریمه کنن. ولی دو قدم جلوتر پلیس وایساده و واستون سرعت 101 کیلومتر بر ساعت رو هم جریمه می‌کنه. پس به نفع‌تونه که به تابلوها احترام بذارین. البته این نکته رو هم باید بگم که گاهی هم راننده‌ها هر چی دقت می‌کنن هیچ تابلویی تو جاده نمی‌بینن. خب این مشکل از راننده‌هاست که توقع دارن همه جا تابلو باشه. شما حالت عادی که تابلوها رو نمی‌بینین. پس این جور مواقع راست دماغتون رو بگیرین برین جلو و به بقیه‌ش کاری نداشته باشین.

پس همون طور که دیدین، به غیر از موارد خاص، این تابلوها خیلی مفیدن و باید بهشون احترام بذاریم و ازشون قدردانی کنیم. البته بعد خوندن این مطلب، فردا پس فردا راه نیفتین تو کوچه و خیابون و یه دسته گل بندازین گردان این تابلوهای راهنمایی و لوح‌تقدیر بهشون بچسبونین. بعد که اومدن بردنتون ایستگاه روان‌پریشان نگید کی بود، کی بود، من نبودم و بندازین گردن من. البته مسیرم طوریه که خودم همیشه از همون سمت و سو رد می‌شم، ولی بیشتر به خاطر خودتون می‌گم، چون هزینه گل و چاپ تقدیرنامه خیلی زیاد در میاد و ما راضی نیستیم تو این گرونی این‌قدر هزینه رو دستتون بذاریم.

 

چاپ شده در ویژه‌نامه روزنامه شهرآرا شماره 105

پارک در خودرو!

حتما برای همه شما یا عزیزانتون پیش اومده که وقتی می‌خواین ماشینتون رو یه جا پارک کنین و برین خرید یا از اماکن دیدنی بازدید کنین با مشکل جای پارک مواجه می‌شین و مجبورین تو فاصله زیادتری از محل مدنظرتون ماشین‌تون رو پارک کنین. فکر نکنین مشکل پارک فقط مربوط به کشور ایرانه. مشکل جای پارک یک مشکل بین‌المللیه. یعنی این که خودروی شما ایرانی باشه یا چینی یا کره‌ای یا مال هر قبرستون دیگه‌ای هم که باشه، شما مشکل پارک دارین. تازه اگه خودروی شما ایرانی نباشه که مشکل‌تون حادتر هم می‌شه، چون خودروهای خارجی هم سایزشون بزرگ‌تره و هم هزینه صافکاری و نقاشی بدنه‌شون افسارگسیخته می‌شه، پس ترجیح می‌دین هر جایی پارک نکنین! این مشکل بین‌المللی توسط غیور افراد داخلی حل شده. به چه شکل؟ الان عرض می‌کنم. به این صورت که ماشینای کوچیک تولید می‌کنن و از اون طرف اگر خط و خشی روشون بیفته هزینش اون‌قدر بالا در نمی‌آد.
ما در این‌جا چند راه‌کار عملی برای این کار به شما پیشنهاد می‌دیم. راه‌کار اول اینه که پیاده گز کنین، ساده و کم خرج! راه‌کار دوم اینه که تعداد چرخای ماشینتون رو کم کنین، یعنی از سه‌چرخه و دوچرخه و یه‌چرخه استفاده کنین که موقع پارک جای کمتری بگیره. راه‌کار سوم اینه که هر جا که خواستین برین 3 صبح بالش و تشکتون رو بردارین برین مکان مدنظرتون ماشین رو پارک کنین و تو ماشین بخوابین تا صبح بشه. راه‌کار چهارم اینه که اون منطقه رو سیم‌خاردار بکشین که کسی نتونه بهش حتی نزدیک هم بشه. دور سیم‌خاردار هم بنویسین به منطقه مین‌گذاری نزدیک می‌شین. راه‌کار پنجم اینه که ماشین شخص ثالث رو از مکان پارک مورد نظر بدزدین و ماشین خودتون رو بذارین جاش و بعد با ماشین طرف از اون‌جا جیم بزنین. در بدترین حالت اگر سر و کارتون طوریه که هر روز مشکل پارک دارین و هیچ کدوم از راه‌کارهای بالا نمی‌تونه به شما کمک کنه، صندلی‌های عقب خودرو رو بکنین و چهارتا درختچه و بوته و گل بکارین که مشکل عدم پیدا کردن «پارک» برای شما حل بشه! تازه سیزده بدرها هم می‌تونین یه‌کم جم و جور با خانواده توی ماشین‌تون زیلو بندازین و روش بشینین و کباب بزنین!

 

چاپ شده در ویژه‌نامه روزنامه شهرآرا شماره 107

روی خود بوق نصب کنید!

 

 شاید برای شما هم پیش اومده باشه که خواسته یا ناخواسته شاهد یک جدال و یقه‌گیری توی خیابون شده باشین. ممکنه به ندرت پیش بیاد، ولی احتمالش وجود داره که یک درصد از این موارد رو دیگران شاهد شما باشن و شما مشهود! کسایی رو که مشهود می‌شن، می‌شه به چهار دسته تقسیم کرد. دسته اول کسایی هستن که آدم‌های خوش اخلاقی محسوب می‌شن و حتی در زمان مشهود شدن با شعر و ترانه و ادبیات کهن و شعر نیمایی حرف می‌زنن. دسته دوم کسایی هستن که ادبیاتشون کمی متفاوته و روی خطوط قرمز راه می‌رن و منتظر می‌مونن تا طرف مقابل ابتدا از خطوط قرمز پا رو فراتر بذاره و بعد اونا هم دنبال‌شون راه بیفتن. دسته سوم که قربونشون برم، از همون ابتدای امر از خطوط قرمز که هیچ، از خطوط بنفش و مشکی و سیاه (بالاتر از سیاهی رنگی نیست) هم رد می‌شن و دیگه با ادبیات طرف یا طرفای مقابل هیچ کاری ندارن. آخرین دسته هم دسته چهارم یا سوم پیشرفته محسوب می‌شن که اگه مقابل‌شون یک هم‌دسته‌ای قرار بگیره احتمال دست بردن به اسلحه سرد و گرم و ولرم هم وجود داره.

ما پیشنهاد می‌کنیم که امروزه همه مردم از هوش مصنوعی استفاده کنن و همیشه تو جیب‌شون یک پخش‌کننده موزیک میکروفون‌دار که سبکه و اذیت‌شون نمی‌کنه، داشته باشن. دسته اول لایت موزیکای ملایم توش بریزن یا آهنگ‌های سنتی و آرامش‌بخش. هر زمان هم هوش مصنوعی متوجه شد طرف داره وارد گود می‌شه، این موزیکا رو پخش می‌کنه تا به آروم شدن جو کمک کنه. کار دسته دوم راحت‌تره. اونا فقط یک صدای بوق پیکانی، پرایدی یا نهایتاً پژویی توش ذخیره کنن که موقع ورود به جدال و درگیری به صورت خودکار جاهایی رو که هوش مصنوعی تشخیص می‌ده بوق بلند بزنه. دسته سوم هم کارشون مثل دسته قبل راحته. فقط صدا رو باید صدای بوق کامیون، تریلی یا نهایتاً قطار بذارن. دسته چهارم رو که اصلاً پیشنهاد نمی‌کنم با خودشون پخش‌کننده موزیک حمل کنن، چون مسلماً چیزای خیلی سنگین‌تر و بزرگ‌تری رو باید حمل کنن و جیبشون برای این سوسول بازیا جا نداره!

 

چاپ شده در ویژه‌نامه روزنامه شهرآرا شماره 104

شوت در سطول!

قدیما رو اگه یادتون باشه تو برخی از آپارتمانای خیلی لوکس آپشنی به نام شوتینگ رو اضافه کرده بودن که خیلی هم با استقبال همراه شده بود. این شوتینگ کار همون زه پراید رو به عنوان آپشن انجام می‌داد، حالا با کمی کارایی بیشتر! متاسفانه، همین امر باعث شد تا شوتینگ به عنوان ابزاری برای نمایش کلاس فردی و خانوادگی در بین عموم رایج بشه و بیشتر کسایی که از آپشن شوتینگ بی‌بهره بودن، رو بیارن به شوتینگای خیابونی! مغازه‌دارا، عابرا‌، راننده‌ها و راکبای وسایل نقلیه عمومی و خصوصی و اقشار دیگه شوتینگ رو در دستور کار خودشون قرار دادن تا نشون بدن با این آپشن اصلاً غریبه نیستن.

باری، پیشنهاد بنده خدمت شما عزیزانی که هنوز سنت دیرینه شوتینگ رو ارج می‌نهین و به یاد گذشته از آرمان‌های اون پیروی می‌کنین، تنها یک چیزه. به شوتینگ خود ادامه بدین، فقط مقصد شوتینگ خودتون رو به سمت سطل زباله منحرف کنین، همین! خوشبختانه شهرداری محترم هم حق انتخاب گسترده‌ای رو برای شما عزیزان در نظر گرفته و سطلای کوچیک توی پارکا و پیاده‌روها تا سطلای بزرگ تو کوچه‌ها و خیابونا رو برای شما کاشته تا شما بتونین شوتاتون رو مثل موشک نقطه زن یا نقطه مرد (مرد که نقطه نداره، باباش خبر نداره) درون این سطول (جمع سطل!) شوت کنین تا از مزایای این امر مهم و حیاتی نیز بهره ببرین.

مزایا: اول این‌که محیط زیست و مردم دست شما رو به گرمی می‌فشارن (ولو با دستکش!). دوم این‌که در آینده یه ورزشکار حرفه‌ای تو رشته‌هایی مثل بسکتبال می‌شین. سوم این‌که یارانه‌تون قطع نمیشه (ربطش رو خودم هم نمی‌دونم)! چهارم این‌که قراره شهرداری به افرادی که تو این حرکت شرکت می‌کنن، بدون قرعه‌کشی جایزه نفیس بده. شاید الان پیش خودتون بگین: «شهرداری جایزه نمی‌ده، چون تا الان اطلاع‌رسانی خاصی نشده یا پوستری در این باره منتشر نکرده». بنده خدمت‌تون عرض می‌کنم که خودم در حال طراحی پوسترش هستم، پس سعی کنین جزو اولین نفراتی باشین که این جایزه نفیس (لذت بردن از زیبایی محیط اطراف) رو می‌برین.

 

 چاپ شده در ویژه‌نامه روزنامه شهرآرا شماره 102

هفت‌سین مینیمال

چند روز پیش رفتم از دست‌فروش دور میدون وسایل سفره هفت‌سین رو تهیه کنم. یک تابلویی نظرم رو جلب کرد که روش نوشته بود: «هفت‌سین مینیمال، مناسب جیب‌های سوراخ». رفتم بالا سر فروشنده گفتم: «جناب ببخشید، پکیج سفره هفت‌سین‌تون چند»؟ گفت: «نصف قیمت بازار». گفتم: «خوب حالا چیا داره»؟ گفت: «همه چی». گفتم: «والا پکیج‌های شما رو که دارم نگاه می‌کنم، ناقصیش زیاده». گفت: «از کاملم کامل‌تره. تازه ماهی هم داره». گفتم: «ماهیش دودیه؟! اینا که سیاهن». گفت: «به خاطر آلودگی هواست. الان خودتم تو آینه ببینی همین رنگی هستی». گفتم: «سبزه‌هات چرا زردن»؟ گفت: «به‌خاطر کم آبیه، الانم خودتو تو آینه ببینی قیافه‌ت زرد و زاره». گفتم: «سمنوش کو». گفت: «زیر سبزه هست. فقط به‌خاطر کم آبی یکم روشن‌تره و تزئینیه.» گفتم: «یعنی چی تزئینیه»؟ گفت: «یعنی قابل خوردن نیست». گفتم: «فایده‌ش چیه»؟ گفت: «تو عکس که معلوم نمیشه واقعیه یا فیکه». گفتم: «سیبش چی»؟ گفت: «تخم سیب گذاشتیم تو پکیج. بعد عید بکارش بزرگ می‌شه، چندتا جعبه سیب بهت میده». گفتم: «پس سماقش چرا این قدر زیاده»؟ گفت: «چون برای مکیدن همین یه مورد باید در دسترس باشه. البته اینم فیکه، یعنی غوره خشک‌شده هست، ولی همون کار سماق رو می‌کنه برات، تضمینیه». گفتم: «سیر و سرکه نداره»؟ گفت: «یه حبه سیرترشی تو پکیج هست، هر دو مورد رو پوشش میده». گفتم: «سکه که دیگه نداره». طرف دستش رو گذاشت کنار هفت‌سین و گفت: «بیا اینم سکه». گفتم: «این‌که کف دسته فقط». گفت: «چند دیقه صبر کنی، یه سکه هم خدا می‌رسونه».

چاپ شده در ویژه‌نامه نوروزی روزنامه شهرآرا

مقالات دیگر...

کلا حقوقی نمی‌گیریم که بخواد محفوظ باشه، ولی شما رعایت کنید!

طراحی و اجرا "مینا وب "