در یک روز آفتابی، تصمیم گرفتم که برای خرید به فروشگاه زنجیرهای محل بروم. بالای در ورودی فروشگاه برگهای چسبانده بودند که نوشته بود: «ورود انواع حیوان خانگی مانند سگ و گربه و انواع خوردنی مانند چیپس و بستنی به فروشگاه ممنوع است.» به نظر شما وقتی آدم هوس بستنی و چیپس میکند، چه کاری باید انجام دهد؟ آیا باید پا روی خواستههای خود بگذارد و آنها را لگد مال کند؟! به نظر من خیر. پس در همان ابتدای کار وقتی وارد فروشگاه شدم یک بستنی قیفی و چیپس پیاز جعفری خریدم و همان جا باز کردم و شروع کردم به لذت بردن از خرید.
در این لحظه، فروشندهها با چهرههایی خشک و بیاعصاب طوری به من نگاه میکردند که انگار ارثیهشان را بالا کشیدهام! یکی از فروشندهها، با اخمهای عمیق و چشمانی لیزری که همه چیز را سوراخ میکرد، انگار میخواست بگوید: «چته تو؟! چرا اینقدر خوشحالی لامصب؟!» من هم با چشمان نافذم به او گفتم «نیومدم با تو بحث فلسفی کنم. فقط میخوام یه بستنی قیفی با چیپس بخورم و از خریدم لذت ببرم!»
حالا بگذریم از اینکه وقتی بستنیام عرق میکند و یک قطره روی زمین میریزد، چطور همه چیز به هم میریزد و فروشندۀ آن بخش با چشمان گرد شده طوری به من نگاه میکند که انگار میخواهد سر به تنم نباشد. شاید با خودش فکر میکند که من قرار است با این بستنی یک بلبشو راه بیندازم و کل فروشگاه را به هم بریزم. پس او باید با آمادگی کامل حواسش به من باشد تا اگر دست از پا خطا کردم با هر چیزی که دستش میآید به جان من بیفتد.
در نهایت، وقتی که بستنی قیفی و چیپسم را تمام کردم و از فروشگاه با دستی پر خارج شدم، به این نکته فکر کردم که زندگی خیلی سادهتر از آن چیزی است که بعضی فروشندهها تصور میکنند. شاید اگر یک بار هم که شده، فروشندهها حتی در لحظات حساس کنونی به جای اخم کردن، لبخند بزنند و با مشتریها خوشبرخورد باشند، دنیا، هم به کام آنها و هم به کام ما مشتریان شیرینتر خواهد شد. پس ای فروشندههای خشک و بیاعصاب! لطفا کمی شاد باشید، چون دنیا پر از بستنی و چیپس است!
چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 117 - روزنامه شهرآرا
محققان در راهروهای آرام آپارتمانها و مجتمعهای مسکونی در سراسر جهان، تهدید بزرگی را کشف کردهاند و آن چیزی نیست جز صدای ناهنجار بیامان کودکانی که در حیاط آپارتمانها بازی میکنند. بله، درست شنیدید، خنده، قهقهه، فریاد، داد و بیداد، ناله، گریه و سایر حسهای درهم پیچیدۀ بچههایی که از دوران کودکی خود لذت میبرند، توسط ائتلافی از ساکنان ناراضی که آرامش و سکوت روزانۀ خود را به این نویزهای ایجاد شده ترجیح میدهند، یک تهدید بزرگ تلقی شده است.
قانون کنترل صدا
در پاسخ به این بحرانِ رو به رشد، هیئت مدیره و مدیر آپارتمانها و مجتمعهای مسکونی ملزم به اجرای قانون کنترل صدا هستند که به طور خاص زمانِ بازی دوران کودکی را هدف قرار میدهد. این قانون، بازی در فضای باز را به ساعتهای مشخصی محدود میکند، که به راحتی با برنامههای چرت زدن ساکنان 30 تا 100 سال همسو میشود. این قانون همچنین والدین را ملزم میکند که فرزندان خود را توجیه و اطمینان حاصل کنند که همه فعالیتهای مربوط به بازی آنها از قبل تأیید شده و زیر نظارت دقیق انجام میشوند.
ظهور پلیسِ بازی
برخی از مجتمعهای آپارتمانی حتی میتوانند «پلیسِ بازی» استخدام کنند. این افسران که میتوانند از بازنشستگان عزیز باشند، وظیفه نظارت بر میزان نویز در طول زمان بازی را دارند. این افراد که مجهز به دسیبلمتر و سوت هستند، در محوطهها گشت میزنند و با بیقانونی به وسیلۀ پرخاش به اندازه میزان نویز تولیدی برخورد میکنند.
عایق صدا، راهحلی نوین
برخی از ساکنان آپارتمانها و مجتمعهای مسکونی از اماکن سرپوشیدۀ بازی که مملو از عایق صدا باشند، در مناطق مسکونی خود حمایت میکنند. آنها به این نکته معتقد هستند که وقتی میتوانیم ماهواره به مدار کرۀ زمین بفرستیم، مطمئناً میتوانیم یک زمینِ بازی بیصدا هم در محوطههای مسکونی خودمان ایجاد کنیم. چرا که نه؟!
نتیجهگیری
به هر حال، فقط زمان نشان میدهد که در برابر این سر و صداهای ناهنجار یا دلنشین بلند میشوید، پنجره را باز میکنید، یک چیزی میگویید و درخواست یک دقیقه سکوت میکنید یا با این شور و نشاطِ کودکان همراه میشوید و لبخندی بر روی لبانتان میآورید. دیگر انتخاب با خودتان است.
چاپ شده در ویژه نامه پلخمون شماره 115 - روزنامه شهرآرا
- زنده ماندن از جلسه صبح شنبه
جلسات روز شنبهای که ساعت 7 صبح برگزار میشود، آزمون نهایی استقامت انسانی است و شبیه به دو ماراتنی است که لباس ورزشیات کت و شلوار یا مانتو و مقنعهای سربی است و تنها جوهره حیات نیز چای داغی است که با یک حبه قند گاهی در مسیر به دستت میدهند و هدفت نه کسب مقام اول تا سومی است، بلکه تنها رسیدن به خط پایان است.
ورود به اتاق جلسات مانند قدم گذاشتن در یک میدان گلادیاتوری است. شما با چیزی به جز سررسید قابل اعتماد خود که شرکت درپیتی در عید نوروز با آرم خروس نشانی که از چهار طرف جلدش بیرون زده، به شما ارائه داده است و البته نکات قابل اتکا برای جاخالیدادنهایی که در جلسات گذشته یادداشت کردهاید و آتوهایی که از سایرین به یادگار نگاشتهاید، چیز دیگری در دست ندارید. مطمئناً به محض اینکه روی صندلی خود مینشینید، به سرعت اتاق را برای یافتن متحدان احتمالی خود اسکن میکنید. کسانی که مانند شما مخفیانه راههای فرار خود را طراحی و بهانههای خود را برای اینکه چطور میتوانند زودتر از موعد جلسه را ترک کنند، تمرین میکنند.
- سر تکان دادن یک مهارت ضروری برای بقا
هنگامی که جلسه شروع میشود، وقت آن است که در هنر زیبای یادداشتبرداری نقش ایفا کنید. این حرکت فقط نوشتن نیست، این یک ورزش المپیکی است که نیاز به ظرافت و دقت فراوان دارد. در حالی که ذهنتان به موضوعات بسیار جالبتری رجوع میکند، ولی برای اینکه درگیر موضوع به نظر برسید، حرکات سر خود را با کسی که صحبت میکند، همگام کنید. تسلط بر این تکنیک به شما این امکان را میدهد که به عنوان یک کارمند نمونه ظاهر شوید.
- تلفن هوشمند شما راهی است برای نجات
گوشیهای هوشمند، معادل امروزی یک قایق نجات در دریای پرتلاطم روزگار هستند. وقت آن است که با دقت و ممارست بیشتری به تلفن خود برسید. اما مراقب باشید! گوشیهای هوشمند یک شمشیر دو لبه هستند. به یاد داشته باشید، در حالی که دوردور کردن در رسانههای اجتماعی ممکن است برای شما تسکین موقتی برای حضور در جلسات ایجاد کند، خطر گرفتار شدن در لحظهای از شادی محض در جلسهای کاملاً رسمی میتواند شما را به ناکجا آباد بکشاند.
بیایید چای دیشلمه و سماور را فراموش نکنیم. قهرمان واقعی جلسات مخصوصاً در صبح شنبه همین غول سماور با چایهای دیشلمه است. چای تمرکز شما را بالا میبرد و مانند یک موتوری به اندازه کافی به شما انرژی تزریق میکند، تا بتوانید وانمود کنید که به آخرین دستورات و فرمایشات بالادستی خود اهمیت میدهید. نکته مهم استفاده از چای در جلسات این است که لیوان چای طرح نهنگ خود را به صورت استراتژیک در جلوی چشم قرار دهید و گاهی آن را لب به لب بنوشید تا به نظر برسد که مکثهای متفکرانهای انجام میدهید و به آنچه گفته میشود، فکر میکنید، در حالی که در واقعیت، فقط سعی کنید از تماس چشمی با هر کسی که ممکن است نظر شما را بپرسد، اجتناب کنید.
با طولانی شدن زمان، محل برگزاری جلسه تبدیل به یک محیط بازی برای بقا میشود. تا کی میتوانید قبل از اینکه بهانهای برای رفتن به دست بیاورید، صبر کنید؟ پس شمارش معکوس آغاز میشود. هر دقیقه مانند از دست دادن یک هویج برای باقیمانده جان است، زیرا شما به طور ذهنی محاسبه میکنید که چند دقیقه باقیمانده تا بتوانید به عقب برگردید، به پشت میز خود بروید و در آرامش کارتان را انجام دهید یا حداقل وانمود کنید که دارید انجام میدهید. در حالی که گزینههای روی میز و زیرمیز خود را مرور میکنید، لحظه تاریخی رقم خواهد خورد که قلب شما را از هیجان به تپش بیشتر وا میدارد. نگران نباشید، در نهایت، سیگنالی مبنی بر اینکه این مصیبت به پایان خود نزدیک میشود، به مغز شما ارسال خواهد شد.
وقتی جلسه در نهایت به پایان میرسد، گویی از یک منطقه جنگی، زنده و شاید سالم بیرون آمدهاید. شما از زیرابهای خائنانه خود را به بیرون انداختید، از هجوم شمشیرهای برنده اسلایدهای پاورپوینت جان سالم به در بردید و از همه مهمتر توانستید روح و روان خود را تا حدی حفظ کنید. توصیه میشود، بعد از رهایی از جلسه، در حالی که به سمت میز خود برمیگردید، لحظهای را صرف پیروزی خود کنید و به خود ببالید که توانستهاید یک جلسه دیگر را پشت سر بگذارید!
- برنامهریزی برای بقا در روزهای آتی
اما به یاد داشته باشید که این پیروزی زودگذر است. روزها و هفتههای آتی جلسات دیگری در انتظار شماست. پس آماده شوید، چای یا قهوه تهیه کنید و خود را برای دور دیگری از «شجاعت در زیر آتش» آماده کنید. زیرا اگر یک چیز از این جلسات آموخته باشید، این است که زنده ماندن از یک جلسه، آن هم ساعت 7 صبح، نه تنها به شجاعت نیاز دارد، بلکه به منابعی چشمگیر از روشهای مقابلهای نیاز دارد تا بتوانید در انتهای روز زنده به آغوش خانواده خود برگردید.
بی شک میشه گفت وایسادن توی صف نونوایی نوستالژی همه ما ست و احتمالاً واسه ایرانیای آینده هم این داستان ادامه خواهد داشت، چون توی این مدت هیچ تغییر خاصی توی صف وایسادن ما اتفاق نیفتاده. البته نوستالژی داخل نونواییا از بین رفته، چون امروزه نونواییها از انرژی دست و پا و قرِکمر کمتر استفاده میکنن و مثل چوب خشک کنار وامیستن تا دستگاه خودش کار رو ببره جلو. الان دیگه توی بعضی مغازهها چرخ نونواییا حتی با یه نفر هم میچرخه، چون نونوا بعد از درست کردن خمیر، اون رو میریزه توی مخزن دستگاه و میره یه چرتی میزنه. تو این فاصله خمیر توسط ماشین صاف میشه، برش میخوره، وارد نقاله میشه و میپره توی کوره و از اونور یه نون یه دست و تمیز میآد بیرون. اصلا مگه میشه لذت اثر دوست داشتنی انگشت کثیف نونواها رو روی نون، سوختگیها، تقارن نداشتن نونها و حتی زدن جوش شیرین و ترش کردن معده رو فراموش کرد؟!
حالا اینا یه طرف، چیزی رو که فکر میکنم هرگز فراموش نمیکنیم، وایسادن توی صف و چاق سلامتی و لایی کشیدن بعضی آدمای دوست و آشنا از طُرُق مختلف بود که باعث میشد بیشترین فحش و نفرین و بد و بیراه توی همین طول و عرض جغرافیایی رد و بدل بشه. البته به تازگی این حرکت هم مثل بقیه کارای ما مدرن شده و به «نون کنجدی داری من ببرم؟» تبدیل شده. نکته اینجاست که بعضی نونواییای مدرنتر نون کنجدی معمولی دارن برای افرادی که زیاد دیرشون نشده و نون پرکنجد میزنن برای کسایی که دیگه خیلی عجله دارن! خدا بخیر کنه، از این به بعد ممکنه برای آدمایی که نمیخوان حتی یه ثانیه هم نوستالژی وایسادن توی صف نونوایی رو تجربه کنن، نونواها کلی کنجد پهن کنن تو تنور بعدش یه تیکه نون بربری بچسبونن روش و خدا تومن بدن دست این مشتریای شاسیبلند سوار.
خب خواهر و برادر عزیز، مثل بچههای خوب مدرسهای دست به سینه و ساکت منتظر بمونین نوبتتون بشه و یه نون معمولی تحویل بگیرین تا نه فحش نصیبتون بشه و نه لعن و نفرین و نگاههای چپکی. پس بیاییم دست به دست هم این طول و عرض جغرافیایی رو به طور کامل از این جریانها پاکسازی کنیم!
چاپ شده در ویژهنامه پلخمون شماره 112، روزنامه شهرآرا
بیشتر ما آدمای عوام (به جز بعضی خواص) وقتی توی کوچه و خیابون راه میریم و به دنبال خرید مایحتاج اولیهایم یا در حال رفتن به سرکار و مدرسه و دانشگاهیم، خواه ناخواه، چشم تو چشم میشیم. حالا ما اون دسته اقلیت رو که چشمشون از کاسه در میآد رو فاکتور میگیریم و فاکتور رو میدیم دست خودشون که بعدا اون دنیا هزینهش رو پرداخت کنن. ولی بیشتر ما وقتی نگاهمون به همدیگه میافته، معمولا سریع نگاهمون رو برمیگردونیم و به دور و برمون معطوف میکنیم. اگه این مسئله واسه شما هم اتفاق افتاده، که مطمئنا افتاده، اکثر اوقات با چهرهای درهم و خسته و ناراحت و غمگین روبهرو میشیم، مگه اینکه این چشم تو چشم با بچهای خردسال بوده باشه یا بزرگسالی که تونسته در ناملایمات زندگی کودک درونش رو زنده نگه داره، وگرنه بیشتر اوقات مورد اول صادقه.
پیشنهاد میکنم، این بار اگه این اتفاق میمون و مبارک رخ داد، سعی کنیم یه لبخند بزنیم و به طرف مقابلمون که نه میدونیم از کجا اومده و نه میدونیم به کجا میخواد بره، یه لبخند هدیه کنیم. شاید همین یه لبخند روز اون آدم رو بسازه و براش ارزش داشته باشه. البته ناگفته نمونه که گاهی ممکنه این موضوع عواقبی هم داشته باشه. مثلا ممکنه یه سیلی آبدار نوش جان کنین یا با کیف و عصا فرق سرتون هدف قرار بگیره، ولی با این حال اشکال نداره، چون شما دارین به وظیفه ذاتی و انسانی خودتون عمل میکنین و مسلما هر عملی هم که انجام میشه، درد خودش رو داره که باید تحملش کرد. اگه این کار برای شما سخت و طاقت فرساست، میتونین عکس لبخند رو روی تیکههای کاغذی بکشین یا چاپ کنین و بذارین تو جیبتون و بعد به مرور اونا رو در چنین موقعیتهایی هدیه کنین. البته حواستون باشه که روی این تیکههای کاغذ به جز عکس لبخند، شماره تلفنی چیزی نوشته نشه که داستانها از همین جاها شروع میشه. پس لطفا ظرفیت خودتون رو بالا ببرین و اگه ظرفیتتون پایینه، بیخیال این راهکار عملیاتی بشین، چون عواقب سخت و جبرانناپذیری برای شما و اطرافیانتون به بار میاره.
چاپ شده در ویژهنامه پلخمون شماره 110، روزنامه شهرآرا
خیلی از ماها موقع رانندگی به تابلوهای خوشگل و مامانی و رنگی پنگی کنار جاده یا خیابون خیلی دقت نمیکنیم، ولی تجربه نشون داده که با دقت کردن به اونا میتونیم از خیلی حوادث مختلف جلوگیری کنیم. متاسفانه بیتوجهی نسبت به این تابلوهای ناناز و دوست داشتنی بیشتر حوادث ناگوار رو به همراه داره. گاهی هم ممکنه شما تو یه دوراهی گیر کنین. منظورم ازون دو راهیهای واقعی نیستها. منظورم دوراهیهای فیکه. مثلاً، شما تابلو سبقت ممنوع رو کنار جاده میبینین، ولی خط سفید وسط جاده به صورت خطچینه، یعنی میتونین سبقت بگیرین. پیشنهاد میکنم، توی این جور مواقع شما به همون مسیر عادیتون ادامه بدین و به علائم موجود اصلاً هیچ اهمیتی ندین، چون اونا تکلیفشون با خودشون معلوم نیست، چه برسه با شما. یا مثلاً موقع سرعت گرفتن تو اتوبان میبینین حداکثر سرعت رو زدن 100 کیلومتر بر ساعت و دوربینا رو هم تنظیم کردن که 130 رو رد کردین، جریمه کنن. ولی دو قدم جلوتر پلیس وایساده و واستون سرعت 101 کیلومتر بر ساعت رو هم جریمه میکنه. پس به نفعتونه که به تابلوها احترام بذارین. البته این نکته رو هم باید بگم که گاهی هم رانندهها هر چی دقت میکنن هیچ تابلویی تو جاده نمیبینن. خب این مشکل از رانندههاست که توقع دارن همه جا تابلو باشه. شما حالت عادی که تابلوها رو نمیبینین. پس این جور مواقع راست دماغتون رو بگیرین برین جلو و به بقیهش کاری نداشته باشین.
پس همون طور که دیدین، به غیر از موارد خاص، این تابلوها خیلی مفیدن و باید بهشون احترام بذاریم و ازشون قدردانی کنیم. البته بعد خوندن این مطلب، فردا پس فردا راه نیفتین تو کوچه و خیابون و یه دسته گل بندازین گردان این تابلوهای راهنمایی و لوحتقدیر بهشون بچسبونین. بعد که اومدن بردنتون ایستگاه روانپریشان نگید کی بود، کی بود، من نبودم و بندازین گردن من. البته مسیرم طوریه که خودم همیشه از همون سمت و سو رد میشم، ولی بیشتر به خاطر خودتون میگم، چون هزینه گل و چاپ تقدیرنامه خیلی زیاد در میاد و ما راضی نیستیم تو این گرونی اینقدر هزینه رو دستتون بذاریم.
چاپ شده در ویژهنامه روزنامه شهرآرا شماره 105
حتما برای همه شما یا عزیزانتون پیش اومده که وقتی میخواین ماشینتون رو یه جا پارک کنین و برین خرید یا از اماکن دیدنی بازدید کنین با مشکل جای پارک مواجه میشین و مجبورین تو فاصله زیادتری از محل مدنظرتون ماشینتون رو پارک کنین. فکر نکنین مشکل پارک فقط مربوط به کشور ایرانه. مشکل جای پارک یک مشکل بینالمللیه. یعنی این که خودروی شما ایرانی باشه یا چینی یا کرهای یا مال هر قبرستون دیگهای هم که باشه، شما مشکل پارک دارین. تازه اگه خودروی شما ایرانی نباشه که مشکلتون حادتر هم میشه، چون خودروهای خارجی هم سایزشون بزرگتره و هم هزینه صافکاری و نقاشی بدنهشون افسارگسیخته میشه، پس ترجیح میدین هر جایی پارک نکنین! این مشکل بینالمللی توسط غیور افراد داخلی حل شده. به چه شکل؟ الان عرض میکنم. به این صورت که ماشینای کوچیک تولید میکنن و از اون طرف اگر خط و خشی روشون بیفته هزینش اونقدر بالا در نمیآد.
ما در اینجا چند راهکار عملی برای این کار به شما پیشنهاد میدیم. راهکار اول اینه که پیاده گز کنین، ساده و کم خرج! راهکار دوم اینه که تعداد چرخای ماشینتون رو کم کنین، یعنی از سهچرخه و دوچرخه و یهچرخه استفاده کنین که موقع پارک جای کمتری بگیره. راهکار سوم اینه که هر جا که خواستین برین 3 صبح بالش و تشکتون رو بردارین برین مکان مدنظرتون ماشین رو پارک کنین و تو ماشین بخوابین تا صبح بشه. راهکار چهارم اینه که اون منطقه رو سیمخاردار بکشین که کسی نتونه بهش حتی نزدیک هم بشه. دور سیمخاردار هم بنویسین به منطقه مینگذاری نزدیک میشین. راهکار پنجم اینه که ماشین شخص ثالث رو از مکان پارک مورد نظر بدزدین و ماشین خودتون رو بذارین جاش و بعد با ماشین طرف از اونجا جیم بزنین. در بدترین حالت اگر سر و کارتون طوریه که هر روز مشکل پارک دارین و هیچ کدوم از راهکارهای بالا نمیتونه به شما کمک کنه، صندلیهای عقب خودرو رو بکنین و چهارتا درختچه و بوته و گل بکارین که مشکل عدم پیدا کردن «پارک» برای شما حل بشه! تازه سیزده بدرها هم میتونین یهکم جم و جور با خانواده توی ماشینتون زیلو بندازین و روش بشینین و کباب بزنین!
چاپ شده در ویژهنامه روزنامه شهرآرا شماره 107
شاید برای شما هم پیش اومده باشه که خواسته یا ناخواسته شاهد یک جدال و یقهگیری توی خیابون شده باشین. ممکنه به ندرت پیش بیاد، ولی احتمالش وجود داره که یک درصد از این موارد رو دیگران شاهد شما باشن و شما مشهود! کسایی رو که مشهود میشن، میشه به چهار دسته تقسیم کرد. دسته اول کسایی هستن که آدمهای خوش اخلاقی محسوب میشن و حتی در زمان مشهود شدن با شعر و ترانه و ادبیات کهن و شعر نیمایی حرف میزنن. دسته دوم کسایی هستن که ادبیاتشون کمی متفاوته و روی خطوط قرمز راه میرن و منتظر میمونن تا طرف مقابل ابتدا از خطوط قرمز پا رو فراتر بذاره و بعد اونا هم دنبالشون راه بیفتن. دسته سوم که قربونشون برم، از همون ابتدای امر از خطوط قرمز که هیچ، از خطوط بنفش و مشکی و سیاه (بالاتر از سیاهی رنگی نیست) هم رد میشن و دیگه با ادبیات طرف یا طرفای مقابل هیچ کاری ندارن. آخرین دسته هم دسته چهارم یا سوم پیشرفته محسوب میشن که اگه مقابلشون یک همدستهای قرار بگیره احتمال دست بردن به اسلحه سرد و گرم و ولرم هم وجود داره.
ما پیشنهاد میکنیم که امروزه همه مردم از هوش مصنوعی استفاده کنن و همیشه تو جیبشون یک پخشکننده موزیک میکروفوندار که سبکه و اذیتشون نمیکنه، داشته باشن. دسته اول لایت موزیکای ملایم توش بریزن یا آهنگهای سنتی و آرامشبخش. هر زمان هم هوش مصنوعی متوجه شد طرف داره وارد گود میشه، این موزیکا رو پخش میکنه تا به آروم شدن جو کمک کنه. کار دسته دوم راحتتره. اونا فقط یک صدای بوق پیکانی، پرایدی یا نهایتاً پژویی توش ذخیره کنن که موقع ورود به جدال و درگیری به صورت خودکار جاهایی رو که هوش مصنوعی تشخیص میده بوق بلند بزنه. دسته سوم هم کارشون مثل دسته قبل راحته. فقط صدا رو باید صدای بوق کامیون، تریلی یا نهایتاً قطار بذارن. دسته چهارم رو که اصلاً پیشنهاد نمیکنم با خودشون پخشکننده موزیک حمل کنن، چون مسلماً چیزای خیلی سنگینتر و بزرگتری رو باید حمل کنن و جیبشون برای این سوسول بازیا جا نداره!
چاپ شده در ویژهنامه روزنامه شهرآرا شماره 104
08ارديبهشت1403
فرهاد ناجی
قدیما رو اگه یادتون باشه تو برخی از آپارتمانای خیلی لوکس آپشنی به نام شوتینگ رو اضافه کرده بودن که خیلی هم با استقبال همراه شده بود. این شوتینگ کار همون زه پراید رو به عنوان آپشن انجام میداد، حالا با کمی کارایی بیشتر! متاسفانه، همین امر باعث شد تا شوتینگ به عنوان ابزاری برای نمایش کلاس فردی و خانوادگی در بین عموم رایج بشه و بیشتر کسایی که از آپشن شوتینگ بیبهره بودن، رو بیارن به شوتینگای خیابونی! مغازهدارا، عابرا، رانندهها و راکبای وسایل نقلیه عمومی و خصوصی و اقشار دیگه شوتینگ رو در دستور کار خودشون قرار دادن تا نشون بدن با این آپشن اصلاً غریبه نیستن.
باری، پیشنهاد بنده خدمت شما عزیزانی که هنوز سنت دیرینه شوتینگ رو ارج مینهین و به یاد گذشته از آرمانهای اون پیروی میکنین، تنها یک چیزه. به شوتینگ خود ادامه بدین، فقط مقصد شوتینگ خودتون رو به سمت سطل زباله منحرف کنین، همین! خوشبختانه شهرداری محترم هم حق انتخاب گستردهای رو برای شما عزیزان در نظر گرفته و سطلای کوچیک توی پارکا و پیادهروها تا سطلای بزرگ تو کوچهها و خیابونا رو برای شما کاشته تا شما بتونین شوتاتون رو مثل موشک نقطه زن یا نقطه مرد (مرد که نقطه نداره، باباش خبر نداره) درون این سطول (جمع سطل!) شوت کنین تا از مزایای این امر مهم و حیاتی نیز بهره ببرین.
مزایا: اول اینکه محیط زیست و مردم دست شما رو به گرمی میفشارن (ولو با دستکش!). دوم اینکه در آینده یه ورزشکار حرفهای تو رشتههایی مثل بسکتبال میشین. سوم اینکه یارانهتون قطع نمیشه (ربطش رو خودم هم نمیدونم)! چهارم اینکه قراره شهرداری به افرادی که تو این حرکت شرکت میکنن، بدون قرعهکشی جایزه نفیس بده. شاید الان پیش خودتون بگین: «شهرداری جایزه نمیده، چون تا الان اطلاعرسانی خاصی نشده یا پوستری در این باره منتشر نکرده». بنده خدمتتون عرض میکنم که خودم در حال طراحی پوسترش هستم، پس سعی کنین جزو اولین نفراتی باشین که این جایزه نفیس (لذت بردن از زیبایی محیط اطراف) رو میبرین.
چاپ شده در ویژهنامه روزنامه شهرآرا شماره 102
چند روز پیش رفتم از دستفروش دور میدون وسایل سفره هفتسین رو تهیه کنم. یک تابلویی نظرم رو جلب کرد که روش نوشته بود: «هفتسین مینیمال، مناسب جیبهای سوراخ». رفتم بالا سر فروشنده گفتم: «جناب ببخشید، پکیج سفره هفتسینتون چند»؟ گفت: «نصف قیمت بازار». گفتم: «خوب حالا چیا داره»؟ گفت: «همه چی». گفتم: «والا پکیجهای شما رو که دارم نگاه میکنم، ناقصیش زیاده». گفت: «از کاملم کاملتره. تازه ماهی هم داره». گفتم: «ماهیش دودیه؟! اینا که سیاهن». گفت: «به خاطر آلودگی هواست. الان خودتم تو آینه ببینی همین رنگی هستی». گفتم: «سبزههات چرا زردن»؟ گفت: «بهخاطر کم آبیه، الانم خودتو تو آینه ببینی قیافهت زرد و زاره». گفتم: «سمنوش کو». گفت: «زیر سبزه هست. فقط بهخاطر کم آبی یکم روشنتره و تزئینیه.» گفتم: «یعنی چی تزئینیه»؟ گفت: «یعنی قابل خوردن نیست». گفتم: «فایدهش چیه»؟ گفت: «تو عکس که معلوم نمیشه واقعیه یا فیکه». گفتم: «سیبش چی»؟ گفت: «تخم سیب گذاشتیم تو پکیج. بعد عید بکارش بزرگ میشه، چندتا جعبه سیب بهت میده». گفتم: «پس سماقش چرا این قدر زیاده»؟ گفت: «چون برای مکیدن همین یه مورد باید در دسترس باشه. البته اینم فیکه، یعنی غوره خشکشده هست، ولی همون کار سماق رو میکنه برات، تضمینیه». گفتم: «سیر و سرکه نداره»؟ گفت: «یه حبه سیرترشی تو پکیج هست، هر دو مورد رو پوشش میده». گفتم: «سکه که دیگه نداره». طرف دستش رو گذاشت کنار هفتسین و گفت: «بیا اینم سکه». گفتم: «اینکه کف دسته فقط». گفت: «چند دیقه صبر کنی، یه سکه هم خدا میرسونه».
چاپ شده در ویژهنامه نوروزی روزنامه شهرآرا